فرشتهها
دایی عباس میگوید که وقتی کسی نمـاز میخواند، فرشتههــا او را نگاه میکنند. برای همین هم وقتی پدر یا مـادرم نماز میخوانند. من هم کنـار آنها میایستم و دعا میکنم دلم میخواهد فرشته ها مرا هم نگاه کنند.
دیروز وقتی پدر میخواست نماز بخواند من کنار او ایستادم. پدرم گفت: «تو آمدی! حتما ًاین اتاق پر از فرشتهها شده است.» گفتم: « میخواهم چیزی را به خدا بگویم.» پدرم گفت: «فقط به خدا؟» گفتم: «فقط به خدا.» پدرم از من نپرسید که میخواهـم چه چیزی را به خدا بگویم. او خندید و گفت: «پس من نمـازم را میخوانم تو هم بـا خدا حرف بزن.» وقتی پدرم مشغول نماز خواندن شد من چشمهایم را بستم. دستهــایم را بلند کردم وحرفهایم را به خدا گفتم.من به فرشتهها گفتم: «به خدا بگویید من منتظر هستم و هر روز دعـا میکنـم.» من به هیـچ کس جز خدا نگفـتم که دلم میخواهد همه بچههای دنیا شاد باشند. در کنـار پدر و مادرشان زندگی کنند و شبها از صدای بمبها و گلوله ها بیدار نشوند. من از خدا خواستم که به بچههای فلسطینی و عراقی کمک کند تا همیشه خوشحال باشند، بخندند و بازی کنند.
من هر روز دعا میکنم و منتظر هستم.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 60صفحه 8