بهترین هدیه
سرور کتبی
یک روز کلم بنفش به خیابان رفت و سوار اتوبوس شد. کلم بنفش کوچولو بود و برگهایش توی آفتاب برق میزد.
اتوبوس تا کلم را دید گفت: «کلم بنفش کجا میروی؟»
کلم بنفش گفت: «میخواهم برای دوستم هدیه بخرم، اما نمیدانم چی بخرم.»
اتوبوس در ایستگاه بعدی ایستاد.
کلم بنفش پیاده شد.
کنار جوی آب یک گربه دید.
گربه گفت: «کلم کوچولو ... کجا میروی؟»
کلم گفت: «میخواهم برای دوستم هدیه بخرم اما نمیدانم چی بخرم.»
گربه بیمعطلی گفت: «میو میو ... یک موش توپولی بهترین هدیه است.» کلم بنفش دوباره راه افتاد و رفت و رفت تا به یک کلاغ رسید.
کلاغ گفت: «کلم کوچولو کجا میروی؟»
کلم گفت: «میخواهم برای دوستم هدیه بخرم.
اما نمیدانم چی بخرم.» کلاغ گفت: «قار قار ... یک قالب پنیر بهترین هدیه است.»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 60صفحه 4