مجله خردسال 288 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 288 صفحه 8

فرشته ها حسین جانماز پدر بزرگ را توی اتاق پهن کرده بود و به زور دست پدر بزرگ را می کشید و می گفت:« نماز ... نماز ...» من از خنده غش کرده بودم. پدر بزرگ با حسین به اتاق رفت و جانماز را جمع کرد. حسین گریه می کرد و جانماز را می کشید و می گفت:« نماز ... نماز ...» پدر بزرگ به من گفت:« تو چرا می خندی؟» گفتم:« حسین نمی داند که الان وقت نماز خواندن نیست. از کارهایش خنده ام می گیرد.» پدر بزرگ یواشکی جانماز را به من داد و حسین را بغل گرفت. من یواشکی جانماز را قایم کردم. پدر بزرگ به حسین یک سیب داد وقتی حسین سیب را گاز زد یادش رفت که می خواست پدر بزرگ نماز بخواند. به پدر بزرگ گفتم:« شما از کجا می فهمید که کی باید نماز بخوانید؟» پدر بزرگ گفت:« وقتی که اذان بگویند، همه ی مسلمان ها در هر کجای دنیا که باشند با شنیدن صدای اذان به نماز می ایستند.» گفتم من می دانم که رو به قبله می ایستند و نماز می خوانند. قبله همان مکه است. خانه ی خدا. پدر بزرگ گفت:« آفرین به تو، اما فراموش نکن که خدا همیشه دعاها و حرف های ما را می شنود. حتی اگر وقت نماز نباشد. حسین هنوز سیبش را تمام نکرده بودکه دوباره گفت:« نماز ... من و پدر بزرگ آن قدر خندیدیم که حسین هم به خنده افتاد.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 288صفحه 8