باغچه ی سبزی
مرجان کشاورزی آزاد
یکی بود، یکی نبود. موشی و جادوگر، با هم همسایه و دوست بودند. یک روز موشی به جادوگر گفت:« کاش می توانستی جادو کنی و جلوی خانه، یک باغچه ی سبزی درست کنی!» جادوگر با خوشحالی گفت: من این جادو را بلد هستم!» بعد جادوگر جلوی خانه ایستاد و وردی خواند و با چوب جادو به زمین زد. اما باغچه سبزی درست نشد. موشی گفت:« فکر می کنم خاک خیلی سفت است. برای همین هم چوب جادو اثر نمی کند. ما یک بیل لازم داریم.» جادوگر یک بیل آورد و با کمک موشی، خاک سفت را زیر و رو کرد. بعد خاک نرم نرم شد. جادوگر ایستاد و ورد خواند و چوب جادو را به زمین زد. اما بازهم باغچه ای درست نشد. موشی گفت:« فکر می کنم باید کمی دانه در خاک بپاشیم.» موشی رفت و ا زخانه کمی دانه آورد و با کمک جادوگر آن ها را در خاک پاشید. بعد جادوگر دوباره ورد خواند و با چوب جادو دوباره به زمین زد. اما بازهم باغچه درست نشد. موشی گفت:« آه! یادم آمد باید به دانه ها آب بدهیم!» موشی و جادوگر به دانه ها
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 288صفحه 4