پدرمن...
پدر من نگهبان پارک است.
او، هم از گلها و درختها مراقبت میکند، هم از بچهها!
یک روز من با پدرم در پارک قدم میزدم که تشنه شدم. میخواستـم از شیر آب کنار باغچه آب بخورم. پدرم گفت: «نه! این آب مخصوص گلها و درختها است. نباید از آن بخوری. آبی که برای گلها و درختها استفاده میشود، آب تمیز و تصفیه شده نیست.»
من و پدرم کمی جلوتر رفتیم. پدرم شیر آب خوردن را به من نشان داد و گفت:« در پارک، به علامت روی شیرهای آب دقت کن، بعد آب بخور.»
پدر من همه جای پارک را خوب خوب بلد است. خودش میگوید حتی تعداد گلهای پـارک را هم میداند! پدر من خیلی خیلی باهوش است، او چیزهای زیادی میداد که من باید از او یاد بگیرم.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 248صفحه 22