بود، نه مرغ ماهیخوار، نه مرغابی، یک بادکنک بود. از بس هوا خورده بود، گرد و چاق شده بود. تا نوکم به او خورد بمب، صدا کرد و ترکید.»
سه تـا کلاغ قارقار خندیدند. کلاغ چهارمی گفت: «این که خنده ندارد. زود گردوها را جمع کنیـد. کمتر بخورید. اگر این همـه گردو بخورید، گرد و چاق میشوید. آن وقت شما هم بمب ...! میترکید.»
کلاغها ترسیدند. تند و تند گردوها را جمع کردند. بعد چهـار تا کلاغ رنگ پریده، به بادکنک ترکیده نگاه کردند و آه کشیدند.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 248صفحه 6