پدر من...
پدر من نقاش ساختمان است.
او چند تا قلمموی بزرگ دارد، که با آنها دیوارها را رنگ میکند.
پدر من وقتی سرکار میرود لباس رنگارنگ مخصوص میپوشد. لباس کار او، پر از لکههای رنگی است.
من لباس رنگارنگ پدرم را خیلی دوست دارم. لباس او مثل یک دفتر نقاشی است. پدرم، لباسش را، همیشه گوشهی حیاط میگذارد.
کنار قلموهایش.
یک روز من لباس کار پدرم را پوشیدم و قلمموی او را هم برداشتم تا مثل پدرم بشوم! لباس برای من خیلی بزرگ بود. قلممو هم خیلی سنگین بود. وقتی پدر و مادر مرا دیدند، فقط قاه قاه خندیدند!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 238صفحه 22