پدرمن ...
پدر من نگهبان است.
او نگهبان یک کارخانهی بزرگ است. پدر من لباس مخصوص مـیپوشد. هـرکس میخواهد به کارخانه بیاید یا از آن بیرون برود باید از پدر من اجازه بگیرد. پدرم میگوید: «نگهبان کارخانه یعنی پلیس کارخانه.» پدرم خیلی باهوش و شجاع است. او بعضی وقتها شبها هم درکارخانه میماند و از آن جـا مواظبت میکند.
کارخانهای که پدرم در آن کار میکند، یک در بزرگ آهنی دارد. اتاق پدرم درست جلوی این در بزرگ است. یک روز من با پدرم به آن جا رفتم و ساکت و بیصـدا گوشهای نشستم. همه پدر مرا دوسـت دارند وبه او احترام میگذارند، چون او نگهبان شجاع کارخانه است.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 224صفحه 22