و و از روی آن افتادند پایین.
بعد شدید شد و همه جا را آب گرفت. دوید و رفت پشت یک . هم دوید و رفت پیش . اما با بالهای خیس همان جا ماند زیر باران.
ناگهان به یاد افتاد. از پشت بیرون آمد و به گفت: "وای! جان همراه من بیا و زیر باران نمان."
هم کنار آمد و به گفت:"با ما به زیر بیا."
گفت:"چرا رفتید و مرا تنها گذاشتید؟" گفت:"باران ناگهان بارید و ما خیلی ترسیدیم. ما را ببخش."
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 224صفحه 18