من و کفشدوزک
مادرم داشت سبزی پاک میکرد. سرم را روی پای مادر گذاشتم.
دامن مادرم بوی سبزی میداد.
یک کفشدوزک کوچولو، از توی سبزیها پر زد و روی دامن مادرم نشست. گفتم: «من و کفشدوزک خوابیدهایم!»
مادرم خندید و گفت: «تو و کفشدوزک را نمیدانم. ولی پای من که خوابیده است!»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 136صفحه 22