باد وزید و دیوار آنها را خراب کرد.
صبح، و مشغول ساختن دیوار شدند.
اما هنوز کارشان تمام نشده بود که دوباره طوفان شروع شد.
گفت: «باید محکمتری درست کنیم.»
گفت: «یک .»
و با کمک هم آوردند تا یک محکم درست کنند.
بعد از مدت کوتاهی، و ، را درست کردند.
آن طرف ماند و این طرف .
آنها همدیگر را نمیدیدند.
بلند بود و محکم و حیاط خانهشان خیلی کوچک شده بود.
گفت: «این خیلی بلند است.»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 136صفحه 18