
خندید و گفت: «مگر خانه دارد؟»
گفت: «اگر خانه ندارد، پس شبها کجا میخوابد؟»
گفت: «دیر شده. بایدبرویم و ببینیم شبها کجا میخوابد.» قاه قاه خندید وگفت: « اصلا خانه ندارد. که نمی خوابد.»
گفت: «پس کجا میرود؟»
گفت: « هیچ کجا نمیرود. زمین میچرخد. آنوقت یک طرف آن تاریک و طرف دیگر روشن میشود.» خمیازه کشید و گفت: «بیچاره اصلا نمی خوابد.»
گفت: «و خانهای هم ندارد.»
گفت: «ولی ما هم میخوابیم و هم خانه داریم!»
بعد هر سه با هم به طرف طویله رفتند تا بخوابند.
هم چشمهایش را بست وخوابید.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 109صفحه 19