![](http://statics.imam-khomeini.ir/UserFiles/fa/Majallat/MajalleDust/578/578_8.jpg)
فرشتهها
آن روز صبح، وقتی از خواب بیدار شدم، هوا روشن روشن بود.
مادرم سفره را پهن کرد و در آن نان و چای و پنیر گذاشت.
گفتم: «مادر جان! چرا سه تا استکان چای در سفره گذاشتهاید؟»
مادرم گفت: «چون امروز با هم صبحانه میخوریم. من و تو و پدر.» پرسیدم: «مگر شما روزه نمیگیرید؟»
مادرم گفت: «امروز روز عید است. عید فطر هیچکس روزه نمیگیرد. وقتی ماه رمضان تمام میشود، عید فطر میرسد.»
ما بعد از صبحانه به خانهی پدربزرگ رفتیم و مثل همهی روزهای عید، شیرینی خوردیم و شادی کردیم. مادربزرگ میگوید: «عید فطر، روز جشن فرشتههاست.»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 109صفحه 8