تابستان
مرجان کشاورزی آزاد
تابستان گرمی بود و درخت تب داشت. پرنده دید که برگهای درخت یکییکی خشک میشوند. هیچ ابری در آسمان نبود. پرنده پرواز کرد و رفت تا دور دور، تا ابرها. تکهای ابر برداشت و پیش درخت برگشت. ابر را بر پیشانی درخت گذاشت. پرنده تمام شب را پرواز کرد و تمام ابر را برای درخت آورد.
صبح، وقتی درخت بیدار شد، برگهایش خیس و شاداب بودند. درخت دیگر تب نداشت. پرنده خواب بود وقتی که درخت با برگهای خیسش او را نوازش میکرد.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 447صفحه 19