... کمی فکر کرد و گفت:" من به خانه می روم. خانم ... منتظر من است!" ... از ... خداحافظی کرد و به دیدن ... رفت.
وقتی ... به خانه رسید، قبل از سلام، عطسه بلندی کرد. .. با عجله به طرف او آمد و پرسید:" سرما خورده ای؟" ... گفت:" ... را دیدم که سرما خورده بود و پشت سر هم عطسه می کرد." ...گفت:" ای داد بی داد! حتما تو هم مریض شده ای." ... گفت:" هاپچی ! بهتر است من هم به خانه ی ... بروم تا جوجه هایمان مریض نشوند." ... با تعجب پرسید:" چرا به خانه ی ... بروی؟" .. گفت:" به دیدن ... رفته است. ... و ... ، هر دو سرما خورده اند. من هم می روم تا پیش آن ها باشم!" خندید و گفت:" این طوری بهتر است! لطفا تو و ... و ... توی خانه بمانید ودیگران را مریض نکنید."
... خندید و به خانه ی ... رفت. البته با یک ظرف پر از سوپ که خانم ... برایشان پخته بود!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 355صفحه 19