فرشته ها
یک بچه ی گربه ی کوچولو، آمده بود توی حیاط خانه ی پدربزرگ. حسین آن را با دست برداشت و فشارش داد. گفتم:" گناه دارد. بچه گربه را زمین بگذار." اما حسین آن را محکم گرفته بود و می گفت:" پیشی! پیشی!" بی چاره بچه گربه جیغ می کشید وحسین باز هم او را فشار می داد. پدربزرگ را صدا زدم و گفتم:" زود بیایید! الان حسین این بچه گربه را می کشد." پدربزرگ به حیاط آمد و بچه گربه را از حسین گرفت. حسین گریه کرد و گفت:" پیشی ! پیشی!" پدربزرگ به من گفت که برو از مادربزرگ یک ظرف پر از شیر برای این بچه گربه بگیر. وقتی من شیر را به حیاط آوردم، پدربزرگ بچه گربه را روی زمین گذاشته بود و حسین هم کنارش نشسته بود. ظرف شیر را جلوی بچه گربه گذاشتیم و او مشغول خوردن شد. حسین دوباره می خواست او را بگیرد. پدربزرگ حسین را بغل گرفت و گفت:" کاش حسین هم زودتر بزرگ شود و مثل تو بفهمد که حیوانات اسباب بازی نیستند و نباید آن ها را اذیت کند. حضت علی (ع) گفته اند که حیوانات را خدای مهربان آفریده است. آن ها نمی توانند حرف بزنند و بگویند که تشنه یا گرسنه اند، برای همین هم ما باید مراقب باشیم که آن ها را اذیت نکنیم. ناگهان یک گربه ی بزرگ از روی دیوار، شروع کرد به میو میو کردن. پدربزرگ با خوشحالی گفت:" شکر خدا، مادرش هم آمد." بعد گربه ی مادر، پیش بچه اش آمد و هر دو با هم شیر خوردند.
همه ی ما منتظر هستیم که حسین زودتر بزرگ شود و چیزهایی را که من بلد هستم یاد بگیرد!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 355صفحه 8