با معرفی شخصیتهای داستان به کودک،از او بخواهید در خواندن داستان شما را همراهی کند.
گاو هیزم آتش خروس گوسفند
کنار دریاچه
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود.
یک روز و و تصمیم گرفتند برای گردش به تپههای اطراف مزرعه بروند.
میگفت که پشت تپهها، یک دریاچهی قشنگ است. که هیچوقت دریاچه ندیده
بود، از اینکه همراه و به آنجا میرفت خیلی خوشحال بود. آنها رفتند و رفتند:
از تپه بالا رفتند و از آن طرف تپه پایین آمدند. ناگهان چشمش به دریاچه افتاد و با خوشحالی
بالا و پایین پرید. و هم از دیدن دریاچه خوشحال شدند اما از کارهای بیشتر
به خنده افتادند! گفت: «خیلی راه آمدیم، برویم کنار آب و پاهایمان را خیس کنیم!»
و با شادی گفتند: «برویم!» و رفتند. اما تازه پاهایشان خیس شده بود که ناگهان ابرها
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 346صفحه 18