و فوری دوید توی لانهاش. در کیسه را باز کرد و کی مشت گندم برداشت و در دهانش گذاشت. وای! چه تلخ و بدمزه بود. فوری از لانه بیرون دوید. موشها بیرون بودند و کنار کیسههای
گندم ایستاده بودند. موش تنبل دست و بینی و صورتش سیاه سیاه شده بود! او یک کیسه زغال
را دزدیده بود، نه یک کیسه گندم را! موش تنبل وقتی بقیهی موشها را دید خندید! وای! چه دندانهای سیاهی! از سر و صورت و دندانهای سیاه موش تنبل، همه به خنده افتادند. آنها
تصمیم گرفته بودند که دزد گندمها را تنبیه کنند، اما آن روز، آنقدر خندیدند آنقدر خندیدند که یادشان رفت باید موش را تنبیه کنند.
اما موش تنبل حسابی تنبیه شده بود، او حالا یک موش روسیاه، دست سیاه، دندان سیاه بود و از همه خجالت میکشید!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 346صفحه 6