من اینجا هستم بیا و پیدایم کن!» کلاغ قارقار خندید وگفت: «گردو شاید ولی اینجا از سیب خبری نیست.» گربه دمی جنباند و گفت: «فقط یک موش بازیگوش اینجا قایم شده!» دخترک، چپچپ به کلاغ و گربه و جوجهتیغی نگاه کرد و گفت:«گردو نبود، موش هم نبود، سیب هم نبود، فقط من بودم که فریادکشیدم؛ آهای! یکی بیاید و پیدایم کند.»
کلاغ این طرف و آن طرف پرید و گفت: «مطمئن مطمئنم که یک گردو صدایم کرد.»
گربه، این طرف و آن طرف خزید وگفت: «من هم مطمئن مطمئنم که یک موش بود.»
جوجهتیغی دوروبر خودش چرخی زد و گفت: «سیب من بود!» که یکهو یک تیغ جوجهتیغی
خورد به دم گربه. گربه چنگی زد و پرید عقب و افتاد روی کلاغ، کلاغ قاری کرد و به گربه نوک زد. دخترک که از های و هوی و وای و ووی آنها خسته شده بود، یواشکی از توی شکم درخت بیرون آمد رفت پشت یک درخت دیگر قایم شد و گفت: «آهای من اینجا هستم.
یکی بیاید و پیدایم کند.» کلاغ از جا جست وگفت: «گردوی من است. گردوی
من است.» و پرواز کرد و رفت. گربه دمش را توی هوا تاب داد وگفت: «نه
نه موش بازیگوش من است.» و از توی شکم درخت دوید بیرون. جوجه تیغی
دوید و جیغ کشید: «سیب من! سیب من کجایی؟» و از توی درخت آمد بیرون.
آن وقت دوباره دخترک ماند و شکم خالی درخت!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 254صفحه 6