کرمکوچولو
مرجان کشاورزی آزاد
یکی بود، یکی نبود.
یک کرم کوچولو و یک لاکپشت بزرگ با هم دوست بودند. کرم هر روز سوار
لاک پشت میشد و با هم روی آب دریاچه گردش میکردند .
یک روز لاکپشت بزرگ به کرم کوچولو گفت:«اگر من نبودم، ماهیهای دریاچه
تو را یک لقمه میکردند !»
کرم گفت:«فکر نمیکنم ماهیهای دریاچه از من خوششان بیاید !»
لاکپشت گفت:«ماهیها، کرمهای کوچولو و خوشمزهای مثل تو را خیلی دوست
دارند. مراقب باش توی آب نیفتی !»
کرم کوچولو گفت:«پس تماشا کن و ببین که ماهیها از من میترسند!»
کرم کوچولو این را گفت و قبل از این که لاکپشت چیزی بگوید، پرید توی آب.
لاکپشت خیلی ترسیده بود برای همین هم رفت زیر آب تا کرم کوچولو را پیدا کند.
ماهیها تا چشمشان به کرم افتاد به طرف او رفتند.کرم فریاد زد:«جلو نیایید! من
به قلاب ماهیگیری وصل هستم !»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 233صفحه 4