![](http://statics.imam-khomeini.ir/UserFiles/fa/Majallat/MajalleDust/299/299_6.jpg)
گوشوارهای دوباره فریاد زد:
«فهمیدم! تو کار خودت را کردی. حالا نوبت من است.»
قرقرهی سفید با دهان باز کوچکش به آسمان آبی قشنگ نگاه میکرد. ناگهان احساس کرد از
روی زمین بلند شده.
چیزی نگذشت که خود را میان زمین و آسمان دید و بالا و بالا تر رفت.
گوشوارهای آن را با خودش آن بالا بالاها کشید. قرقرهی سفید به آسمان رسید.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 188صفحه 6