او کنار مادر ایستاد تا آماده شدن را تماشا کند.
مادر، برای کوچولو هم خریده بود.
کوچولو آب خیلی دوست داشت.
بوی خوب توی خانه پیچید.
این یعنی غذا آماده شده بود.
یک گرم و خوشمزه.
بعد از غذا نوبت به رسید.
او فکر میکرد تلخ است.
کوچولو دلش نمیخواست بخورد.
اما وقتی یک قاشق از آن را خورد، دید که خیلی شیرین و خوشمزه است.
شب وقتی که پدر به خانه برگشت، کوچولو نه سرفه میکرد و نه بیحال بود.
او با خوردن یک لیوان آب ، ، یک ظرف گرم و دارو حالش خوب خوب شده بود.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 118صفحه 19