مادرم نان برنجی پخته بود.
توی حیاط نشسته بودم و نان برنجی میخوردم.
کلاغ پر زد و یکی ازنان برنجیهایم را برداشت.
نان برنجی کلاغ افتاد توی حوض.
ماهیها دور نان برنجی جمع شدند.
کلاغ بالای دیوار نشست و به ماهیهای حوض نگاه کرد.
یک نان برنجی پایین دیوار گذاشتم تا کلاغ آن را بخورد.
من و ماهیها و کلاغ نان برنجی خوردیم.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 93صفحه 23