با معرفی شخصیتهای
داستان به کودک ازاو
بخواهید در خواندن
داستان شما را
همراهی کند
آتش
جنگل
آتش در جنگل
کبوتر باران
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود.
یک روز قشنگ تابستان ، در آسمان آبی پرواز میکرد که در آسمان، سیاه رنگی را دید.
درست بالای بود.
با خودش گفت:«وقتی بلند میشود که روش شود و در ،
خیلی خطرناک است. باید جلوتر بروم.»
پرواز کرد و رفت به طرف ، وقتی به رسید، لابه لای درختها،
را دید. کسی آن را روشن کرده بود و بعد هم بدون این که را خاموش کند، از آن جا رفته بود.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 93صفحه 17