![](http://statics.imam-khomeini.ir/UserFiles/fa/Majallat/MajalleDust/199/199_17.jpg)
با معرفی شخصیتهای
داستان به کودک ازاو
بخواهید در خواندن
داستان شما را
همراهی کند
گوسفند قناری
گوسفند فراری
اسب آبی
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود.
تابستان بود و هوا گرم. چوپان قیچی بزرگ را برداشت تا پشم را کوتاه کند.
اما همین که چشمش به قیچی افتاد، پا به فرار گذاشت و دوید.
چوپان هم به دنبال رفت. بالای درخت نشسته بود که آنها را دید.
پرواز کرد و به دنبال و چوپان رفت.
بدون این که به پشت سرش نگاه کند، ازدشت دور شد و نزدیک مرداب رفت.
چوپان هرچه گشت را پیدا نکرد. روی شانهی چوپان نشست. چوپان خیلی ناراحت بود.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 91صفحه 17