فریاد زد: «راه را باز کنید! من باید خیلی زود به بیمارستان بروم.»
گفت: « ! تو برو تا راه باز شود.»
گفت: « عزیز! اول تو برو!»
، از تشکر کرد و رفت. بعد راه باز شد و مـاشینهـا کنـار رفتند تا زودتر از بقیه برود. ، را به تعمیرگاه برد تا مدتی در آنجا استراحت کند و حالش بهتر شود.
آن روز ماشینها به هم قول دادند تا به کمک کنند و نگذارند او خیلی خسته شود.
تو میدانی ماشینهای چه طوری میتوانند به کمک کنند؟
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 87صفحه 19