![](http://statics.imam-khomeini.ir/UserFiles/fa/Majallat/MajalleDust/194/194_4.jpg)
ماشین سیاه بوق بوقی
فریبا کلهر
ماشینسیاه توی جاده با سرعت میرفت و بوق میزد: «بوبوق بوق، بوبوق بوق. بروید کنار مندارم میآیم.»
ماشینهای جلویی با شنیدن صدای او از سر راهش کنار میرفتند. ماشین سیاه خوشحال میشد و سرعتش را بیشتر میکرد. به ماشین بعدی که میرسید باز هم بوق میزد: «بوق بوق ...من دارم میآیم.»
ماشینسیاه بوق زنان میرفت که به یک ماشین قرمز رسید. به او گفت: «بوق بوق ... برو کنـار... کنـار...» اما ماشین قرمز کنار نرفت. ماشین سیاه بیشتر بوق زد:
«بوق...بوق... مگر نمیبینی من دارم میآیم؟ برو کنار!»
ماشینقرمز همان طور که جلو جلو میرفت گفت: «من که نمیتوانم یک دفعه بروم کنار. طرف راستم یک ماشین، طرف چپم هم یک ماشین است.»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 87صفحه 4