بچهها به هم نگاه کردند.
دلش میخواست هم بخورد، هم و هم .
او هم خیلی دوست داشت.
و هم دلشان میخواست و و و بخورند.
اما هر کدام از آنها فقط یک خوراکی داشت.
گفت: «ای کاش مادرم برای من، هم میگذاشت، هم و هم !»
گفت: «من هم دلم می خواهد از همهی این خوراکیها بخورم. ولی من فقط یک دارم.»
گفت: «من هم فقط یک ظرف پر از دارم.»
گفت: «یک فکر خوبی کردم!»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 83صفحه 18