گلهای دشت شاد شدند و خندیدند.
اما آسمان هنوز اخمو بود. ابرها رفتند و خورشید دوباره تابید. گرم و طلایی.
بعد به آسمان گفت: «اخمهایت را باز کن! آسمان رنگارنگ!»
آسمان به خورشید گفت: «من آسمان آبی هستم، نه رنگارنگ.»
خورشید با شاخهی نور آسمان را نوازش کرد
و گفت:
«نگاه کن! هفت رنگ قشنگ روی صورتت نشسته است!»
آسمان با خوشحالی فریاد زد: «مثل گلهای دشت!»
پرندهها پرواز کردند و روی هفترنگ آسمان نشستند. خورشید خندید و گفت:
«حالا شدی مثل گلهای دشت!»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 68صفحه 6