ماجرا سر در بیاورد. یک شب وقتی بیدار و هوشیار، چشم به باغچه دوخته بود دید که یکی از بوتهها تکان میخورد، آرام جلو رفت، بوته ی تکان خورد و تکان خورد و آرام حرکت کرد.
باور نمیکرد که یک بتواند از جایش تکان بخورد. هوا تاریک بود و نمیدید چه کسی را میبرد. همین موقع چشمش به افتاد. هم حرکت کرد و دنبال رفت.
تصمیم گرفت و را دنبال کند، اما فقط و نبودند که از باغچه بیرون میرفتند، بوتهی هم تکان خورد و تکان خورد و دنبال و راه افتاد. بعد یک ی دیگر و یک دیگر.
ها و ها و رفتند و رفتند. دنبالشان هم رفت. وقتـی کمـی از بــاغچه دور شـدند،
پشت یک درخت پنهان شد. زیر یک درخت بزرگ سوراخی بود. ها و ها و ، رفتند توی سوراخ زیر درخت.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 57صفحه 18