![](http://statics.imam-khomeini.ir/UserFiles/fa/Majallat/MajalleDust/160/160_6.jpg)
بابا به ابر گفت: «ابر چک چکی! شوهر دختر من میشوی؟»
ابر گفت: «باد از من قویتر است.» بابا به باد گفت: «باد فراری کجا میروی؟ شوهر دختر من میشوی؟»
باد گفت: «کوه از من قویتر است.»
کوه گفت: «نه جانم! موش از من قویتر است. او میتواند توی دلم لانه بسازد. برای عروسش خانه بسازد.»
بابا مهربان گفت: «بله. آقا موش هم قوی و هم باهوش است.» آن وقت باز هم دعا کرد. خدا خدا کرد: «خدا جانم!
دختر من موش بشود.»
دعـای بـابـا قبـول شـد. دختـر بـابـا موش شـد.
خانم موشی و آقا موشه با هم عروسی کردند.
لیلی شادمانه، عروس و داماد رفتند به لانه.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 57صفحه 6