عروسی ماه
شادی زمانسرایی
یک شب مهمان ستارهها بودم
مهمـان تمام ستارههای آسمان.
من لباس آبیام را پوشیده بودم.
آن شب عروسی ماه بود. مثل همهی عروسها لباس سفید پوشیده بود. من کنارش رفتم
و او را بوسیدم. دیشب ماه
برای ما قصه گفت و قصه گفت.
تمام ستارهها خوابیدند. ولی من
منتظر خورشید شدم. او هم به
مهمانی دعوت بود. کاش ماه را در
لباس عروسیاش میدید. وقتی صبح شد،
خورشید آمد، با لباس زرد مهمانیاش. به آسمان
نگاه کردم همه رفته بودند حتی من هم درخانه بودم.
ماه هنوز هم با لباس عروسی منتظر خورشید نشسته است. و خورشید هر شب دیر میرسد با لباس زرد مهمانیاش.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 55صفحه 22