مجله خردسال 55 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 55 صفحه 4

فندق طلایی یکی بود، یکی نبود. سنجاب قهوه­ای دنبـال فندق می­گشت. سنجـاب خاکستری هم دنبال فندق می­گشت. قهوه­ای از یک طرف می­آمد و خاکستری هم از طرف دیگر. بین بوتههای تمشک، روی زمین سبز و خیس جنگل یک فندق طلایی افتـاده بود. قهوه­ای و خـاکستری هر دو بـا هـم به فنـدق رسیـدند و آن را دیدند. می­خواستند فندق را بردارند که قهوه­ای گفت: «فندق مال من است.» خاکستری گفت: «نه! این فندق من است» قهـوه­ای گفت: «من اول آن را دیدم.» خـاکستری گفت: «نه! من اول آن را دیدم.» هـرکدام از آنها می­خواست که فندق رابرای خودش بردارد. اما راستی­کدام آنها صاحب واقعی فندق بود؟بالاخره بعد از کلی حرف و بحث و دعوا قهوه­ای و خاکستری تصمیم گرفتند فندق طلایی را بشکنند و مغز آن را باهم نصف کنند و بخورند. با یک ضربه فندق را شکستند. وقتی پوست فندق از هم جدا شد، یک پری کوچولو از آن بیرون آمد. خاکستری و قهوه­ای با تعجب به پری نگاه کردند. پری گفت: «سلام!من پـری آرزو هستم. کدام شمـا فنـدق را پیدا کرد؟» قهـوه­ای گفـت: «من.» خاکستری گفت: «من.» پری آرزو گفت: «من فقـط آرزوی یکی از شما را می­توانم برآورده کنم. آرزوی کسی که صاحب فندق است. ولی هر دوی شما با هم فندق طلایی را پیدا کرده­اید، حالا چی­کار کنم؟» پری روی پوست شکسته­ی فندق نشسته بود و به قهوه­ای و خاکستری نگاه می­کرد. خـاکستری به قهوه­ای گفت: «من به تو یک فندق می­دهم، تو هم بگذار پری، آرزوی مرا برآورده کند.»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 55صفحه 4