قاصدک
مرجان کشاورزی آزاد
سیب روی درخت بود.
گل توی چمن بود.
قاصدک نزدیک گل رفت.
گل توی گوش قاصدک چیزی گفت.
قاصدک خندید.
سوار باد شد و رفت بالای درخت.
کنار سیب نشست و به سیب گفت: «چه قدر خوشبویی!»
سیب از خجالت سرخ شد.
در گوش قاصدک چیزی گفت.
قاصدک سوار باد شد.
روی چمن آمد.
کنار گل نشست و گفت: «چه قدر زیبایی!»
گل به سیب نگاه کرد و خندید.
سیب خندهی گل را دید و خندید.
قاصدک سوار باد شد و از آنجا رفت.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 52صفحه 22