![](http://statics.imam-khomeini.ir/UserFiles/fa/Majallat/MajalleDust/155/155_8.jpg)
فرشتهها
وقتی عید میشود ما به خانهی پدربزرگ و مادربزرگم میرویم.
روزهای عید خانهی آنها خیلی شلوغ میشود.
من و بچههای خالهجان حسابی با هم بازی میکنیم. دیروزهم عید بود و ما به خانهی پدربزرگ و مادربزرگ رفتیم. پدربزرگ یک عالم میوه و شیرینی خریده بود. مـادربزرگ هم برای همه آش رشته درست کرده بود. وقتی پدربزرگ مرا بوسید پرسیدم: «امروز چه عیدی است؟»
پدربزرگ گفت: «عیدمبعث.» پرسیدم: «عید مبعث یعنی چه؟»
پدربزرگ مرا روی پایش نشـاند و گفت: «عید مبعث یعنی روزی که خداوند حضرت محمد (ص) را انتخاب کرد تاپیامبر بشود.»
پرسیدم: «خدا چه طوری به حضرت محمد(ص) گفت که پیامبر بشود؟»
پدربزرگ جواب داد: «درجایی که حضرت محمد (ص) زندگی میکرد، کوه بزرگی بود. توی این کوه غاری بود که حضرت محمد (ص) هرروز به این غار میرفت و درآن جا دعا میکرد و با خدا حرف میزد.» پرسیدم: «خدا هم با او حرف میزد؟» پدربزرگ گفت: «نه. خدا مثل همیشه به حرفهای او گوش میداد. خدا او را خیلی دوست داشت، چون حضرت محمد(ص) مهربان بود و
به همه کمک میکرد، مردم هم او را خیلی دوست داشتند.» گفتم: «بعد چی شد؟»
پدربزرگ گفت: «تا این کهیک روز وقتی که حضرت محمد (ص) مثل همیشه به غار رفته بود، خداوند فرشتهای را به غار فرستاد تا به حضرت محمد(ص) خبر بدهد که از آن به بعد پیامبر و راهنمـای مردم خواهد بود.» گفتم: «پس فرشته به حضرت محمد (ص) گفت که پیامبر خداست؟»
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 52صفحه 8