![](http://statics.imam-khomeini.ir/UserFiles/fa/Majallat/MajalleDust/148/148_19.jpg)
گفت: «اما مرا میخورد!» اخمی کرد و به گفت: «تو را میخوری؟»
کمی فکر کرد و گفت: «راستش هم خوشگل است هم خوشمزه! اما جان! تو دوست من هستی و هم دوست تواست. من دوست تو را نمیخورم.» خنــدید و به . گفت: «دیدی! او تورا نمیخورد.» خیالش راحت شد. پیشی خیلی قـوی بود. بـا دست ضربهای بـه در قفس زد و آن را باز کرد. به رو به روی خانه نگاه کرد. درخت دیگر پشت میلهها نبود. خندید وگفت: «حالا می توانم پرواز کنم!» گفت: «پروازکن.» گفت: «زودپرواز کن تا تو را نخوردم!»
خندد و پر زد و پرزد تا به سبز رسید. هم جست زد و جست زد تا به سبز رسید. اما به طرف نرفت. شاید میترسید که یک وقت هوس کند و خوشــگلو خوشمزه را بخورد!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 45صفحه 19