آفتاب تابان
ای آفتاب تابان رفتی ز پیش یاران
مگذار تا ببارد اشکم به سان باران
خون شد دل از جدایی، ای لطف حق کجایی
باز آی بار دیگر در خیل غمگساران
دردا که نیست دیگر شوری به پهنۀ عشق
زین جا چو رخت بربست میر سبک سواران
ما میل وصل داریم وز هجر بی قراریم
بنمای رخ خدا را، ای جان بی قراران
بگشای چشم و بنگر، کز محنت جدایی
دیگر صفا ندارد، غمخانۀ جماران
محمدرضا حیدری سردارآبادی