اشک شفق
در جام دیده اشک عزا موج می زند
در صحن سینه شور و نوا موج می زند
یک نینوا مصیبت و یک کربلا بلا
در دشتهای خاطر ما موج می زند
بعد از شکست آینه، هرجا نظر کنید
دریای اشک چشم شما موج می زند
از غرب تا جنوب وطن هرچه بنگری
طوفان اضطراب و بلا موج می زند
تا چشم کار می کند اندوه و انتظار
با یاد یار در همه جا موج می زند
در گوشه و کنار حسینیه های شهر
صدها هزار دست دعا موج می زند
هنگام اوج گیری «روح خدا» به عرش
فریاد خلق نوحه سرا موج می زند
حسرت نگر که در عطش بوسۀ وداع
دریا جدا و دشت جدا موج می زند
در صحن غم گرفتۀ فیضیه تا سحر
شوق حضور «روح خدا» موج می زند
در کوچه باغهای جماران نگر هنوز
انوار سیدالشهدا موج می زند
در ماتم حسین زمان هر کجا رویم
حال و هوای کرب و بلا موج می زند
موج بلند ناله، خروشید وای وای
طوفان گریه آمد و جوشید وای وای
*
چندان که دیده در غم جانان گریسته
دل مویه کرده از جگر و جان گریسته
در سوگ باغبان شقایق، بهار هم
با غنچه های سر به گریبان گریسته
دانستم از اشاره نیلوفر کبود
مرغ سحر به شام غریبان گریسته
مهتاب چشمه ای است که بر نور چشم ما
یک آسمان ستاره به دامان گریسته
ابر بهار نیز زدریای اشک ما
یک قطره نوش کرده و عمان گریسته
امروز گرم گریه جانسوز دیگری است
با آنکه چشم ابر فراوان گریسته
هر جا که سینه ای است از این درد سوخته
هرجا که دیده ای است بر ایران گریسته
از داغ و درد قلب فلسطین گداخته
سوریه ناله کرده و افغان گریسته
کشمیر نوحه گر شده دهلی سیاهپوش
لاهور ضجه کرده و لبنان گریسته
فیضیه سینه سوخته، نالیده از فراق
با کوچه باغهای جماران گریسته
اشک من و تو راست کجا منزلت «شفق»
جایی که قلب عالم امکان گریسته
آفاق سوگوار، پر از شورشین شد
ای وای کربلای وطن بی حسین شد
*
رفت آنکه بود، میکده مست و خراب از او
شیرینی پیاله و شور شراب از او
برخاست چون خلیل به پیکار بت، فتاد
در شرق و غرب واهمه و اضطراب از او
لرزید کاخ سرخ و سپید از نهیب وی
یک شب نرفت دیدۀ دشمن به خواب از او
با پا برهنگان زمین بس که داشت مهر
در آسمان شکفت گل آفتاب از او
در پهندشت پاک هویزه گرفته است
گیسوی نخلهای جوان پیچ و تاب از او
روحی دوباره یافت از او نهضت حسین
جانی دوباره یافته اسلام ناب از او
یک عمر دل به گلشن زهرا سپرده بود
زان رو گرفت چهرۀ گل رنگ و آب از او
تا بود شکوه ساز نکرد از غبار تن
هرگز نبود چهرۀ جان در حجاب از او
دستی به ذیل آیه «امن یجیب» داشت
پیری که شد «دعای سحر» مستجاب از او
تا واپسین نفس به مناجات میل داشت
عمری مداومت به «دعای کمیل» داشت
*
بهر تسلی دل یاران داغدار
ای دیده خون ببار چو باران داغدار
می ریزد از کرانۀ آفاق بعد از این
اشک شفق به دامن یاران داغدار
گلهای باغ سینه زغم کرده اند چاک
دستانسرا شدند هزاران داغدار
پاییز داغدیده شنیدیم و چشم ما
هرگز ندیده بود بهاران داغدار
خیل فرشتگان خدا ریختند اشک
در شیشه گلاب نثاران داغدار
گفتی ز سوی مسجد اقصی شب وداع
از «قدس» آمدند سواران داغدار
شبها چراغ لاله بسوزید تا سحر
در خلوت غریب جماران داغدار
ای قامت بلند امامت به پای خیز
بنگر صف نمازگزاران داغدار
ای افتخار میکده، ای پیر میفروش
رحمی به حال باده گساران داغدار
رفتی به بازدید بهشتی و باهنر
خفتی کنار لاله عذران داغدار
ذکر مصیبت تو، همان داغ کربلاست
آنک بهشت زهرا خود باغ کربلاست
*
رفتی و سر به سینۀ سینا گذاشتی
رو در بهشت حضرت زهرا گذاشتی
گفتی بهار بهمن خونبار شد که باز
رفتی و سر به دامن گلها گذاشتی
از یک چمن شقایق پرپر که بگذریم
یک دشت لاله را به تماشا گذاشتی
با اشک و آه و ناله، زخاطر نمی رود
داغ غمی که برجگر ما گذاشتی
چشم عنایت از همه سو دوختی به ما
راه «چگونه زیستن» آموختنی به ما
*
تنها نه با تو قدر قلم اوج می گرفت
عشق و امید و عاطفه هم اوج می گرفت
با یاد آشنای تو ای خوبتر زجان
شوق کبوتران حرم اوج می گرفت
گفتی که بیدها همه مجنون شدند، یا
سرو بلند قامت غم اوج می گرفت
هر جا که دستهای تو در اهتزاز بود
صدق و صفا و مهر و کرم اوج می گرفت
باران همت تو به فریاد می رسید
هرجا که شعله های ستم اوج می گرفت
با تندر خروش تو ای وارث حسین
نهضت، به خون لاله قسم، اوج می گرفت
شوق وصال شب همه شب با تو بود و باز
ذوق عروج دم همه دم اوج می گرفت
ما بی خبر نشسته و در آن ضمیر پاک
عزم سفر قدم به قدم اوج می گرفت
وقتی شکست بغض گلوگیر ما به باغ
فریاد سوگواری و غم اوج می گرفت
ای دل بنال، نالۀ تو می رسد به عرش
گر، پیش از این نوای تو کم اوج می گرفت
ای روح سبز آینه، هنگام کوچ تو
گفتی وجود سوی عدم اوج می گرفت
ما دل به داغ هجر تو بستیم و سوختیم
شبها طلسم گریه شکستیم و سوختیم
تا شهپر ملائکه شد فرش راه تو
بر عرش افتخار و شرف پا گذاشتی
صف بسته اند امت مظلومت ای امام
از آن شبی که رو به «مصلی» گذاشتی
ما از تو انتظار «ملاقات» داشتیم
واحسرتا که وعده به فردا گذاشتی
دیدی که اهل کوفه نبودیم و نیستیم
ما را چرا تو رفتی و تنها گذاشتی؟
داریم مهر روشن و خوب تو را هنوز
باور نمی کنیم غروب تو را هنوز
*
امروز داغ مرگ تو بیداد می کند
دل را دونیم نیمۀ خرداد می کند
با آنکه سنگ، درس صبوری از او گرفت
دل آرزوی صبر خداداد می کند
شرح صبوری دل ما چیست در غمت
صبری که صید در کف صیاد می کند
مرغ سحر حدیث شب انتظار را
نجوا به گوش صبح غم آباد می کند
قمری شکسته بال و قناری فسرده حال
بلبل فغان و چلچله فریاد می کند
از سوز شعر مرثیه ات تا خدا خداست
اردیبهشت گریه به خرداد می کند
در کار دلنوازی ما داغدیدگان
دست کدام عاطفه امداد می کند
بی گفت و گو تداوم راه قیام توست
آن مژده ای که روح تو را شاد می کند
جام می طهور تو دادی به لاله ها
جان و دل صبور تو دادی به لاله ها
تا بود لاله این همه شوق سفر نداشت
یک سینه شوق و شور تو دادی به لاله ها
وقتی تو آمدی، دل گلها گرفته بود
سرمستی و سرور تو دادی به لاله ها
ای شمع سینه سوختۀ بزم عاشقان
پروانه عبور تو دادی به لاله ها
از کوثر کمال شراب الست را
در جامی از بلور تو دادی به لاله ها
تا در سحر صلای سحوری نواختی
جا در کنار حور تو دادی به لاله ها
ای بت شکن ترین خلف از دودۀ خلیل
اشراق نخل طور تو دادی به لاله ها
چشم انتظار مقدم «مهدی» نشسته ایم
تا مژده ظهور تو دادی به لاله ها
چشم «بهشت زهرا» روشن ز نور توست
صد چلچراغ، نور تو دادی به لاله ها
تا عرش شاهدان کفن پوش کربلا
بال و پر حضور تو دادی به لاله ها
دل شاهد گریستن هرچه لاله بود
هر لاله ای زخون جگر یک پیاله بود
*
واحسرتا که بعد تو ماندیم و زنده ایم
با هم سرود هجر تو خواندیم و زنده ایم
بعد از تو ای امید دل ای آرزوی جان
باور نمی کنیم که ماندیم و زنده ایم
بر ما رواست سیلی امواج غم، که ما
سیل سرشک از مژه راندیم و زنده ایم
دردا که بعد غیبت خورشید انقلاب
یک آسمان ستاره فشاندیم و زنده ایم
ترسم که روز وصل خدا نگذرد زما
«شبهای هجر را گذراندیم و زنده ایم»
«ما را به سخت جانی خود این گمان نبود»
این قدر چشم یاری از این نیمه جان نبود
*
ای دست مهر و عاطفه در آستین عشق
ای مهربان پیامبر راستین عشق
چشم تو بود پنجرۀ روشن بهشت
نای تو بود حنجرۀ آتشین عشق
جانی دوباره یافت ز انفاس قدسی ات
شعر بلند«حافظ خلوت نشین» عشق
مرهون توست عشق و وفا سالهای سال
هستند اگر چه عالم و آدم رهین عشق
مفهوم عاشقی اگر این است ای امام
می خواهم از خدا که بمانم به دین عشق
هشتاد و نه بهار تو در عاشقی گذشت
پاییز شد بدون تو در سرزمین عشق
شد عاقبت به خیر اگر عشق پیش از این
باید خدا به خیر کند بعد از این عشق
دل در بهشت خاطره ها غرق بود و من
پرسیدم از ملائکه و حور عین عشق
پیراهنی که با تب او آشناست کو؟
آن کوزه ای که با لب او آشناست کو؟
شفق ـ محمد جواد غفورزاده