محمدرضا پهلوی از منظر اطرافیان
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

زمان (شمسی) : 1387

ناشر مجله : مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)، موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : بشارتی، علی محمد

محمدرضا پهلوی از منظر اطرافیان

‏ ‏

محمدرضا پهلوی از منظر اطرافیان

 دکتر علی محمد بشارتی

 

‏سی سال از پیروزی انقلاب اسلامی گذشت. در این سی سال مردم ما در سایه استقلال و آزادی به دستاوردهای عظیمی رسیده اند که حتی از دید بیگانگان قابل تقدیر است. از آنجایی که یکی از توطئه های شناخته شده و مشهور دشمنان ملت و کشور، دروغ بافی و کتمان حقایق و ناچیز عنوان کردن افتخارات ملی به منظور یأس مردم بخصوص جوانان و بویژه دانشجویان است بر آن شدیم تا از فرصت موجود استفاده کنیم و انگیزه ها و عواملی را که موجب انقلاب شد مرور کنیم. خوشبختانه در این سی سال اسناد بسیاری از دودمان پهلوی و درباریان منتشر شد و مردم ما بیش از پیش با انحرافات شاه و هوادارانش آشنا شدند. علاوه بر آن بسیاری از دولتمردان پهلوی با نگارش کتابهای فراوان به رغم محافظه کاری ها دست به افشای بخش دیگری از اطلاعات خاندان پهلوی زده اند که برای محققان و اندیشه مندان و بخصوص آن دسته از دانشمندانی که درصدد تدوین تاریخ معاصر کشورند بسیار ارزشمند است.‏

‏واقعیت این است که دولت انگلیس که از فتوای تحریم تنباکو توسط میرزای بزرگ در سال 1270 شمسی شکست ذلت باری خورده بود درصدد برآمد تا با برنامه ریزی دقیق مانع از تکرار حادثه مشابه شود. انگلیس در جریان نهضت مشروطه فعال شد و به اعوجاج آن حرکت عظیم پرداخت. اوج فعالیت های سلطه گرانه انگلیس بر دار کردن مرحوم شیخ فضل الله نوری در سیزدهم ‏


‏رجب 1327 هجری بود. به رغم بی اثر شدن نهضت مشروطه، انگلیس باز هم از پای ننشست و برای آنکه ریشه هر حادثه آزادیبخش را که در تفکر روحانیت شیعه است بخشکاند با به قدرت رساندن رضاخان و با مسلط کردن دودمان وابسته پهلوی بر کشور و فسادهای همه جانبه ضمن وابستگی کامل کشور به بیگانه فرصت سوزیها کرد.‏

‏فریده دیبا می نویسد: «در تمام سالهای گذشته با خود اندیشیده ام که چرا اساس سلطنت در ایران به لرزه درآمد و بنیان شاهنشاهی فرو ریخت. پاسخهای گوناگون به خاطرم رسیده است. اما به نظرم مهمترین عامل، فاسد شدن ارکان نظام، همانان «دروغ» بود. بویژه در این سالهای پایانی همه به هم دروغ می گفتند. ما هم که مجبور نبودیم دروغ بگوییم هرگز از ما سؤالی نمی شد. من هر چه را که به نظرم می رسید با دخترم در میان می گذاشتم. اوایل ازدواج فرح با محمدرضا، دخترم مطالب را به محمدرضا منتقل می کرد. اما خیلی زود متوجه شد شاه فقط دوست دارد خبرهای خوب و خوشحال کننده را بشنود. حتی اگر این مطالب دروغ محض باشد.»‏‏ (دخترم فرح، ص 157)‏

‏ ‏

1ـ وابستگی محمدرضا به بیگانگان

‏فرح می نویسد: بعد از آنکه از مصر به مراکش رفتیم و آمریکا از وحشت واکنش دولت انقلابی ایران از پذیرش محمدرضا در آمریکا خودداری می کرد محمدرضا می گفت:‏

‏«من در جریان تحریم نفتی اعراب در سال 1967 شیرهای نفت ایران را به روی جهان غرب و اسرائیل باز کردم و به بهای تخریب روابط ایران با اعراب اجازه ندادم چرخ صنعت انرژی غرب از حرکت بایستد. در جریان «جنگ ظُفار» به منظور حفظ امنیت دهانه خلیج فارس و عبور مطمئن نفت به سوی آمریکا و ژاپن و اروپا، سربازان ایرانی را به جنگ با شورشیان چپ گرا فرستادم. تمام عمر را صرف سرکوب نیروهای کمونیست و چپ گرا کردم تا منافع غرب و در رأس آن منافع آمریکا را حفظ کنم. در جریان جنگ ویتنام نفت و بنزین و سوخت هواپیما به آمریکاییان رساندم حتی هواپیماهای جنگی ایران را در اختیار سرفرماندهی آمریکا در ویتنام جنوبی قرار دادم. هر چه به من گفتند از جان و دل پذیرفتم و مانند یک غلام حلقه به گوش مجری دستورات منطقه ای و ‏


‏فرا منطقه ای آنها بودم. هر سال، میلیاردها دلار بودجه کشور را صرف خرید اسلحه از کمپانی های آمریکایی کردم و صدها میلیون دلار به مؤسسات آموزشی و اجتماعی آمریکا، کمک بلاعوض کردم.»‏‏ (دختر یتیم، ج 2، ص 872)‏

‏ ‏

تفاله بی خاصیت!

‏«محمدرضا از اینکه آمریکا مانند سال 1952 اقدامی برای بازگرداندن او به سلطنت انجام نمی دهد فوق العاده عصبانی بود و می گفت: من در طول سی و هفت سال سلطنت خودم هر کاری که آمریکایی ها گفتند انجام دادم و ثروت ایران را به کام شرکت های آمریکایی ریختم. به دستور آنها، تحریم نفتی اعراب را شکستم و به اسرائیل نفت مجانی دادم. در جنگ ویتنام هواپیماهای جنگی ایران را در اختیار فرماندهی نیروهای آمریکایی در ویتنام قرار دادم و سوخت مورد نیاز ارتش آمریکا را تأمین کردم. در جنگ ظفار به دستور انگلستان ارتش ایران را به جنگ انقلابیون ظفار فرستادم و خلاصه به هر سازی که آمریکایی ها و انگلیسی ها زدند رقصیدم اما سرانجام آنها مرا مانند یک تفاله بی خاصیت از کشور بیرون انداختند.» ‏‏(دخترم فرح، ج 2، ص 810)‏

‏ ‏

سفاهت و سادگی محمدرضا

‏همه گفته اند و همه جا خوانده ایم که محمدرضا، عنصری بسیار معمولی و ساده و ساده لوح و تا حد زیادی کم استعداد بود. از نظر جسمی هم فاقد توانمندی لازم برای حتی یک مدیریت متوسط بود. به لحاظ روحی نیز بسیار ضعیف بود. اما معرفی شاه از دیدگاه فرح شنیدنی است. فرح پهلوی می نویسد:‏

‏«محمدرضا مطابق معمول، به شب نشینی هایش ادامه می داد. صبح ها تا دیر وقت می خوابید و ساعت 10 صبح به حمام می رفت و مشغول استحمام و ماساژ می شد. بقیه اوقات روز را هم به ورق بازی می گذرانید. بعضی ساعات هم رجال سیاسی اعم از سیاستمداران قدیمی و بازنشسته و یا سیاستمداران شاغل به دیدار او می آمدند و مشغول رایزنی و گفتگو می شدند. اما محمدرضا ‏


‏آشکارا به مسائل سیاسی بی علاقه شده بود.» ‏‏(دختر یتیم، ج 2، ص 789)‏

‏البته در همین مقال و مجال ما بیشتر به برنامه های شبانه روزی و تفریحی شاه می پردازیم. باید صریحاً و بدور از تعصب بگوییم که محمدرضا عنصری صد در صد فاسد و مفسد و بی حیا و بی عرضه و ناتوان و بی آینده بود. اطرافیان محمدرضا اصولاً او را فاقد یک صفت برجسته می دانستند.‏

‏فرح پهلوی می نویسد:‏

‏«این حقیقت که محمدرضا پشت سر هم اشتباه می کرد غیر قابل انکار است.» ‏‏(همان، ص 759)‏

‏ ‏

امید محمدرضا به یک معتاد

‏«محمدرضا با ساده لوحی انتظار داشت شاپور بختیار که فردی معتاد و رنجور و بی اطلاع از مسائل نظامی بود فرماندهان ارتش را متحد کند و مانند سپهبد تیمور بختیار در سال 1332 شورشیان را سرکوب و محمدرضا را به ایران بازگرداند.» ‏‏(همان، 788)‏

‏همین سفاهت و کم خردی و بی عرضگی های مفرط محمدرضا بود که موجب تحقیر وی توسط خانواده اش شد. مادر فرح در این باره می نویسد:‏

‏«بعد از آن که محمدرضا در جشنهای دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی بر سر مقبره کورش گفت: کورش آسوده بخواب زیرا که ما بیداریم از آن لحظه به بعد این جمله محمدرضا دستاویزی برای فرح و نوه ها و حتی خواهران و برادران محمدرضا شده بود و متصل سر به سر محمدرضا می گذاشتند و با او شوخی می کردند. برای مثال رضا به دخترم فرح می گفت: مامان شما برو آسوده بخواب بابا طبق قولی که به کورش داده همچنان بیدار است.» ‏‏(دخترم فرح، ص 337)‏

‏«همین محمدرضا وقتی بدنش به خارش افتاد هواپیمای بوئینگ 707 نیروی هوایی را به فرانسه فرستاد تا برای او از فرانسه کرم ضد خارش بیاورند. در حالی که در داروخانه های تهران انواع کرم های ضد خارش خارجی وجود داشت.» ‏‏(همان)‏

‏ ‏


بی شخصیت حتی از منظر یاران

‏همه حتی نزدیک ترین یاران و همراهان محمدرضا، او را بی شخصیت و بی وزن معرفی کرده اند. خانم فریده دیبا می نویسد: «محمدرضا در «اسوان» مصر در حضور ما به انورسادات رئیس جمهور مصر گفت تاریخ مصرف او به سر آمده بود و آمریکایی ها و پسر عموی انگلیسی شان او را مثل یک دستمال مصرف شده دو انداختند.» ‏‏(دخترم فرح، ص 403)‏

‏ارتشبد حسین فردوست یار گرمابه و گلستان محمدرضا در رابطه با بی شخصیتی محمدرضا می نویسد:‏

‏«رفتار پرون (جاسوس انگلیس در دربار محمدرضا) با محمدرضا بی پروا و بسیار زننده بود. گاه با همین صراحت به محمدرضا می گفت تو ارزش نداری که من با تو صحبت کنم. اوایل من انتظار داشتم که محمدرضا در مقابل چنین توهینی خجالت بکشد... ولی با تعجب می دیدم که محمدرضا سکوت می کرد و گاه تنها چند روزی قهر می کرد. این تمکین و تحمل را باید به حساب ذلت روحی محمدرضا گذارد. محمدرضا به راحتی این ذلت را پذیرفته بود. من گاه خود را با محمدرضا مقایسه می کردم و به خود می گفتم اگر به جای محمدرضا بودم با یک دستور که «از اتاق برو بیرون و دیگر نبینمت» خود را از شر پرون خلاص می کردم. ولی محمدرضا چنین نمی کرد. در طول سالیان متمادی این رفتار پرون و محمدرضا برایم عادی شد و دیگر تعجب آور نبود.» ‏‏(ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1، ص 191)‏

‏ارتشبد حسن طوفانیان وزیر جنگ محمدرضا هم درباره ارباب خود می نویسد که شاه‏‎ ‎‏ما را داخل آدم نمی دانست ولی هر خارجی هر حرفی می زد او قبول می کرد. ‏‏(خاطرات ارتشبد طوفانیان)‏

‏فرح می نویسد:‏

‏«یادم هست که یک بار در مجلسی که محمدرضا هم حضور داشت اشرف با کمال بی ادبی اظهار نمود: اگر در خانواده پهلوی فقط یک مرد باشد من هستم.» ‏‏(دخترم فرح، ص 273)‏

‏ثریا اسفندیاری دومین همسر محمدرضا در مورد بی شخصیتی شدید شاه می نویسد:‏


‏«دیگر نمی توانستم مرد ضعیفی را که به هیأت او در آمده بود تحمل کنم.»‏‏ (کاخ تنهایی، ص 154)‏

‏ثریا، محمدرضا را شاهی توصیف می کند که عُرضه تصمیم گیری نداشت.‏

‏راستی که محمدرضا بسیار ضعیف النفس بود. اگر ما بخواهیم در این مورد بیشتر بنویسیم از اصل مطلب دور می شویم. حتی اگر بخواهیم درباره اظهار نظرهای اطرافیان و هواداران و پشتیبانان وی مفصل تر بحث کنیم کتاب قطوری خواهد شد.‏

‏تاج الملوک مادر محمدرضا فرزند خود را اینطور می بیند: «محمدرضا عاشق سینه چاک زن است، شوهردار یا بی شوهر، ایرانی یا خارجی.» ‏‏(دخترم فرح، ص 470)‏

‏ماروین زونیس هم در مورد زن بارگی محمدرضا می نویسد: «ملکه فوزیه و ملکه ثریا به دفعات شاه را تهدید کردند که اگر به زن بارگی خود در محافل خصوصی ادامه دهد از او جدا خواهند شد.» ‏‏(شکست شاهانه، ص 108)‏

‏خانم فریده دیبا نیز درباره داماد خود می گوید: «اگر یک بار دیگر زندگیم تجدید شود حاضرم دخترم را به یک کارگر و یا کارمند ساده بدهم اما نگذارم زن شاه مملکت شود.» ‏‏(دخترم فرح، ص 516)‏

‏ ‏

غرور و خودمحوری

‏درباره سران کشورهای جهان سوم حکایت هایی از نقش محوری آنها در استقلال کشورشان شنیده ایم. سهم بعضی از آنها در تعالی مردم و پیشرفت کشورهاشان زبانزد خاص و عام است. بعضی از رهبران توانسته اند تفکرات و ایده آل های خود را برای ترقی مردم به صورت کتاب منتشر کنند و در معرض داوری افراد مختلف قرار دهند. از محمدرضا هیچ هنری حتی توسط همراهان و هم پیمانان و هوادارانش هم نقل نشده است. آنچه از او باقی است چند کتاب حاصل سخنرانی های کلیشه ای اوست که احتمالاً توسط دیگران تدوین شده است. اما عام و خاص در مورد فسادهای گسترده و انواع آلودگی های وی حکایت ها گفته و کتاب ها نوشته اند: مادر فرح می نویسد: «شاه،‏


‏فیلم های «یول براینر» (هنرپیشه فیلم های وسترن آمریکا) را دوست داشت. شاید بیش از پنجاه بار یک فیلم او را دیده بود! بارها به من می گفت اگر شاه نشده بود ترجیح می داد هنرپیشه فیلم های وسترن و یا یک مزرعه دار بزرگ در آمریکا شود... محمدرضا با آنکه در اروپا دوران کودکی و نوجوانی خود را گذرانیده بود فوق العاده تمایل به زندگی به سبک آمریکایی داشت و سایر فرهنگها را کوچک و خوار می پنداشت.» ‏‏(همان، ص 174)‏

‏نه تنها هیچکدام از هواداران محمدرضا وی را به عنوان یک شخصیت برجسته با تفکرات بالا معرفی نکرده است حتی هیچکس او را به عنوان یک شخص معمولی و متوسط هم ندانسته است. بدیهی است کسی که اهل مطالعه نباشد و از کتاب و درس و بحث نفرت داشته باشد و در برابر علما و دانشمندان و صاحب نظران هم متکلم وحده شود هرگز به جایی نمی رسد. محمدرضا آدمی متکبر، خودخواه، خودمحور، از خودراضی و بی خیال بود. فریده دیبا درباره محمدرضا می نویسد: «باید بگوید که محمدرضا فوق العاده حسود بود و این یک نقطه ضعف بزرگ برایش محسوب می شد.» ‏‏(همان، 174)‏

‏همین خانم دیگر خصلت زشت محمدرضا را اینگونه بیان می کند: «محمدرضا هر کس را نمی پسندید توده ای یا دیوانه می نامید. هیچ ندای مخالفی را تحمل نمی کرد.» ‏‏(همان، ص 241)‏


‏یا: «به حرف هیچ خیرخواه و مصلحی گوش نمی کرد و همه را احمق و کودن و ابله و نادان و عقب افتاده می دید.» ‏‏(دخترم فرح، ص 341)‏

‏«البته محمدرضا بیدار و متوجه نبود که اطرافیانش او را خواب کرده اند. او حقایق جامعه ایران را نمی دید. مردم را تحقیر می کرد و ناچیز می شمرد. محمدرضا می گفت: این مردم قادر به انجام هیچ چیز نیستند. مثل گوسفند می مانند.» ‏‏(همان، ص 338)‏

‏ ‏

تحقیر دیگران

‏خیلی ها تصور می کردند ارتش محمدرضا به قدری نیرومند و مجهز است که می تواند جلو هر تجاوزی را بگیرد و در برابر فشار خارجی ایستادگی کند. اما ارتش شاه نیرویی برای ترساندن مردم ایران و جلوگیری از قیام مردمی بود. اما تحلیل محمدرضا از ارتش خودساخته شنیدنی است: فرح می نویسد: «در واقع اگر چه محمدرضا برای حفظ ظاهر داوطلبانه از کشور خارج شده بود تا به درخواست مصرانه سفرای آمریکا و انگلستان پاسخ مثبت داده باشد اما حقیقت این بود که محمدرضا و من امیدوار بودیم امرای بی غیرت ارتش که یک عمر از قِبَلِ محمدرضا خورده و خوابیده و هیکل بی غیرت خود را فربه کرده بودند یک جو غیرت و همت از خود نشان داده و با توسل به زور مردم را سر جای خود نشانده و آخوندها را به مساجد بازگردانند.»‏‏ (دختر یتیم، ج 2، ص787)‏

‏محمدرضا تصور می کرد ارتش شاه ساخته می تواند امواج عظیم انقلاب اسلامی را در هم بشکند امرای ارتش را اینگونه به باد انتقاد گرفت: «من چقدر نادان بودم که سالها آدمی خائن و ضعیف النفس مانند ازهاری را در ریاست ستاد کل ارتش نگه داشتم.» ‏‏(دخترم فرح، ص 396)‏

‏فرح می نویسد: «امرا و فرماندهان ارتش مشتی افراد پیر و پاتال و به راستی بی عرضه بودند. محمدرضا در ارتش به ویژه سعی می کرد افراد بی عرضه و نوکرصفت و بله قربان گو و حقیر را مصدر امور کند. من در مراسم رسمی یا میهمانی ها می دیدم که چطور افسران عالی رتبه ارتش دست و یا حتی کفش محمدرضا را می بوسند. محمدرضا از این که گروهی از فرماندهان بلند پایه ‏


‏ارتش با آن لباسهای پر زرق و برق جلو او صف می کشیدند و به ترتیب دستش را می بوسیدند بسیار لذت می برد. این افسران فاقد هر نوع شخصیت بودند.» ‏‏(همان، ص 311)‏

‏ ‏

آگاهی محمدرضا از فساد اطرافیان

‏بسیاری از هواداران محمدرضا تلاش داشته و دارند که وی را از مجموعه فسادها و ظلم ها و تبهکاری ها بی اطلاع نشان دهند. یعنی وی را عنصری مبرّا و مخالف فساد بدانند. در حالی که همانگونه که گفتیم محمدرضا سردسته اشرار و سرکرده همه فسادها و مفاسد بود. در این مورد به یک سند اشاره می کنیم. ارتشبد سابق حسین فردوست می نویسد: «از سال 1350 که به بازرسی رفتم پرسنل این سازمان را از 150 کارمند عاطل و پیر و فرسوده به حدود 1500 کارمند فعال رساندم و به کمک قریب به 450 مأمور تحقیق تا آستانه انقلاب حدود 4000 پرونده سوء استفاده بیش از 10 میلیون تومان تحویل محمدرضا دادم. همه را به دادگستری ارجاع داد و همه از بایگانی راکد سر در آورد و معهذا من از پیگیری کوتاهی نکردم ولی هیچ کدام به جایی نرسید. من حتی از تهیه پرونده دزدی مجید اعلم دوست صمیمی محمدرضا و ارسال آن به دادگستری پروا نداشتم. مقامات مملکتی روحیه مرا می شناختند همه بدون استثناء از من حساب می بردند. بنابراین کسی نمی تواند ادعا کند که محمدرضا از فساد رژیمش و نارضایتی های مردم اطلاع نداشت و طفل بی گناهی بود و همه کاسه و کوزه ها را بر سر من خرد کند. من ذره ای در انجام وظایف خود قصور نکردم و این شخص محمدرضا بود که چنین می خواست. تصور می کنم شرحی که از زندگی محمدرضا و اطرافیان او داده ام تاکنون همه چیز را روشن کرده باشد.‏

‏اگر این اداره در کشف نارضایتی ناکام ماند به عوامل عدیده بستگی داشت که به اساس رژیم دیکتاتوری محمدرضا و عمق سلطه بیگانگان بر کشور و فساد دستگاه حاکمه باز می گشت. نتیجه چنین نظامی این بود که اداره کل سوم در گزارشهای خود اساس را بر تعریف و تمجید می گذارد و به رضایت ها بیش از حد و به نارضایتی ها کمتر از حد بهاء می داد. ولی آنچه که به شخص من مربوط می شد تا حد ممکن نارضایتی هایی که من دیدم منعکس می کردم و حتی از ‏


‏ارسال مستقیم نامه سراپا فحاشی (امام) موسی صدر علیه محمدرضا ابا نداشتم.» ‏‏(ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1، ص 465)‏

‏ ‏

ابله و خیالاتی

‏فرح پهلوی می نویسد: «ما، در روزهای آخری که در تهران بودیم، به هر وسیله ای برای فائق آمدن بر مشکلات متوسل می شدیم. حتی بعضی شب ها محمدرضا جلسات احضار ارواح را در نیاوران برگزار می کرد و تعدادی از احضارکنندگان ارواح که در کار خود فوق العاده متبحّر بودند، می آمدند و می کوشیدند با احضار روح رضاخان و رجال قدیمی از آنها کسب تکلیف و راهنمایی کنند.» ‏‏(دختر یتیم، ج 2، ص 819)‏

‏واقعاً این درست است که گفته اند الغریقُ یتشبّثُ بکلّ حشیش.‏

‏غریق به هر خس و خاشاک دست می یازد شاید از غرق شدن نجات یابد.‏

‏محمدرضا حق خود می دانست که به هر کس و هر چیز برای بقای سلطنت خود متوسل شود اما انسان باور نمی کند در اواخر قرن بیستم افرادی خرافاتی و ابله پیدا شوند که به اینگونه امور که با علم و عقل و منطق منافات دارد روی بیاورند. شاه که وقتی نامی از دین و اسمی از اسلام به میان می آمد به شدت واکنش منفی نشان می داد و آن را با پیشرفت های علم ناسازگار می پنداشت. در روزهای سخت و سیاه خود ـ که خود عامل اصلی آن همه تیره روزی و سیاهی بود ـ بدون توجه کردن به ریشه ها و عوامل آنها در صدد نجات از آن همه پیله ای بود که خود سالها برای اسارت خود تنیده بود. مضحک تر آنکه احضار کنندگان ارواح که عمدتاً افرادی شیّاد و دام گستر بودند برای نجات شاه ابراز ناتوانی می کردند و ارواح را در نجات محمدرضا از بحران، بی تقصیر معرفی می نمودند.‏

‏ ‏

آدمکش های فطری

‏فرح پهلوی که در فساد و تباهی کشور سهم بسزایی داشت ببیند چه درد و داغی بر جسم و‏


‏جان دارد که چرا ساواک برای بقای سلطنت شوهرش امام خمینی را نکشته است: «حتی پس از امضای قرارداد مودت و دوستی سال 1975 الجزیره، این امکان برای ساواک وجود داشت تا این روحانی ستیزه جو را به قتل برساند. اما ساواک که در داخل کشور یک دانش آموز را به جرم خواندن یک کتاب ساده شکنجه می کرد و مقتول می ساخت و سعی می کرد به دروغ ابعاد فعالیت خود را در برابر محمدرضا بزرگ جلوه دهد از پیش بینی های خطرناک [آیت الله] خمینی عاجز بود. ارتشبد نصیری که همیشه افتخار می کرد در مجلس اعیان انگلیس هم منابع خبری دارد در اطراف [آیت الله] خمینی کسی را نداشت تا با شلیک گلوله ای سلطنت ما را از نابودی نجات دهد.» ‏‏(دختر یتیم، ج 2، ص 803)‏

‏این هم یکی دیگر از رهنمودهای شهبانوی نیکوکار!! بود که چگونه خباثت ذاتی خود و خاندان آلوده اش را به نمایش می گذارد. چنین تصور و تصمیم و خواسته هایی نشانگر جوّ حاکم بر دربار است که به خوبی مشخص می کند آنها و حامیانشان حاضر بوده اند به هر جنایتی دست بزنند تا چند روز بیشتر به حیات ننگین خود ادامه دهند.‏

‏ ‏

حماقت و تحمیق

‏فریده دیبا در ادامه راجع به محمدرضا می نویسد: «بسیاری از رهبران جهان را هم تحقیر ‏


‏می کرد و دیوانه و نادان و ابله می خواند. در «باد» کردن محمدرضا و تخریب ذهن و روان او، رهبران خارجی هم سهمی عمده داشتند.‏

‏آلمان قدرت عمده اقتصادی و یکی از پیشرفته ترین ممالک اروپایی بود. یادم می آید صدراعظم آن آقای «هلموت اشمیت» به تهران آمده بود و یک شب به اتفاق محمدرضا و فرح و من و تعدادی میهمان دیگر شام می خورد. (شام خصوصی)‏

‏هلموت اشمیت در پاسخ سؤال محمدرضا که ایران را چه طور دیدید؟ گفت: باور نکردنی است. این همه پیشرفت و ترقی حتی در اروپا هم وجود ندارد.‏

‏بعد هم شروع کرد به تعریف و تمجید از عقل و درایت و رهبری محمدرضا. من و سایر حضار در سکوت به هم نگاه می کردیم. همه متوجه بودیم که هلموت اشمیت غلو می کند. اما متأسفانه محمدرضا غرق در شادی و شعف از این تعریف ها شده و خنده پهنای چهره او را پوشانده بود.‏

‏«ژیسکار دستن» رئیس جمهوری فرانسه هم در موقع مسافرت خود به تهران زیاد از حد تعریف محمدرضا را کرد. هر کودک خردسال می دانست این سخنان برای این زده می شود که از محمدرضا امتیازات چرب و شیرین گرفته شود. امّا متأسفانه محمدرضا این حرفها را باور می کرد.‏

‏«نیکسون» آمده بود ایران و می گفت هدف از مسافرت به تهران ملاقات با شاهنشاه و اخذ رهنمودهای اعلیحضرت است. محمدرضا هم شروع به دادن دستورالعمل و رهنمود به این افراد می کرد.» ‏‏(دخترم فرح، ص 340ـ 342)‏

‏ ‏

اشکالات متعدد دیگر

‏«اشکال دیگر محمدرضا که آن به تربیت غربی وی بر می گشت این بود که به زندگی خصوصی افراد کاری نداشت. گاهی اوقات که افراد دلسوز به او می گفتند: خوب نیست یک فرد همجنس باز (هویدا) نخست وزیر مملکت کورش و داریوش باشد محمدرضا با خونسردی ‏


‏می گفت: مردم اختیار پایین تنه شان را دارند.»‏‏ (همان، ص 313)‏

‏به نظر ما تربیت غربی محمدرضا نبود که وی یک عنصر همجنس باز مانند هویدا را سیزده سال در نخست وزیری این کشور مبادی آداب قرار داد بلکه زمان پذیری و ذلت محمدرضا بود که هر چه را اجانب از او می خواستند انجام می داد. هویدا دهها عیب داشت. حتی دوستانش برای وی یک هنر و تخصص ذکر نکرده اند.‏

‏چون بنای آمریکا دین ستیزی بود اصولاً محمدرضا مأموریت داشت که اهداف اسلام ستیزانه آمریکا را در ایران انجام دهد. انتخاب هویدای بهایی همجنس باز و همجنس باز پرور به عنوان نخست وزیر در این راستا بود.‏

‏خانم فریده دیبا در ادامه اظهارات خود می نویسد: «دخترم از این اخلاق شوهرش حسابی حرص می خورد. هویدا هم ابایی از به کارگیری همجنس بازها نداشت. در دولت او چند همجنس باز دیگر عضویت داشتند. یکی از اشخاص غلامرضا کیان پور وزیر دادگستری بود که در مجالس خصوص لباس زنانه می پوشید و می رقصید. البته باید اعتراف کنم که خیلی قشنگ می رقصید!!‏

‏روی هم رفته در دوران نخست وزیری هویدا دو پدیده در مملکت ایران چشمگیر شد یک همجنس بازی و دیگر افزایش بهایی گری.‏

‏همه به یاد دارند که مجری تلویزیون یعنی فریدون فرخزاد جلو چشم میلیونها بیننده تلویزیون ادا و اطوار زنانه در می آورد و موضوع همجنس باز بودن او به موضوع اصلی روزنامه توفیق تبدیل شده بود. این پدیده ضد اخلاق به شهرت حکومت لطمه می زد.» ‏‏(همان، ص 313)‏

‏ ‏

مأمور خطرناک امپریالیست ها و صهیونیست ها

‏فریده دیبا مادر فرح در ادامه اظهار نظر خود پیرامون هویدا می نویسد: «همچنین هویدا مسئولیت اصلی در فریب دادن محمدرضا و دور نگه داشتن او از واقعیات جامعه ایرانی را بر عهده داشت. در دورانی که تورم و رکود اقتصادی افزایش می یافت هویدا پیاپی از رشد و توسعه ‏


‏اقتصادی حرف می زد.» ‏‏(همان، ص 314)‏

‏باید صریحاً بگوییم که تحلیل خانم فریده دیبا از نقش هویدا اشتباه است. امروز و پس از آنکه دهها جلد کتاب توسط درباریان و ژنرالهای ارتش و هواداران دولت، درباره محمدرضا نوشته و منتشر شده دیگر تردیدی برای هیچکس نمی ماند که محمدرضا یک مأمور خطرناک امپریالیست ها و صهیونیست ها برای نابودی «حرث و نسل» کشور ما بوده است. برخلاف اینگونه ادعاها که می خواهند محمدرضا را بی اطلاع از مسائل ایران نشان دهند باید بگوییم که محمدرضا خود برنامه ریز و مسئول تمامی بحرانهایی بود که در کشور روی داد. اگر بر فرض نقش هویدا را در تهیه گزارشهای غیر واقعی دستگاههای اجرایی قبول کنیم، مشکلات موجود در نیروهای مسلّح و فسادها و تبهکاری ها و حیف و میل ها و ناتوانی های ارتش را چگونه تفسیر کنیم. در نیروهای مسلح که هیچکس جز محمدرضا دخالت نداشت.‏

‏اصولاً محمدرضا را به این منظور در ایران به قدرت رساندند که با تمام قدرت و بدون ملاحظه از احدی امیال اسلام ستیزانه غرب را به اجرا در آورد. همین، محمدرضا برآیند تفکرات و سیاست های ضد دینی غرب بود. او باید همه چیز را در کشور به نابودی می کشاند تا هیچکس در برابر خواسته های غربی ها مقاومت نکند. ساده لوحی است اگر گمان کنیم که در وی و در اطرافیان و حامیانش کمترین علاقه به وطن و ارادت به مردم ایران جایگاهی داشته است. راستی اگر هر عنصر دست نشانده دیگری از ناحیه استکبار جهانی بر ایران حکومت می راند بهتر از محمدرضا عمل می کرد. چون حداقل امیدی هر چند کم برای اثرگذاری در وی بود. اما کمترین امیدی برای اثر پذیری محمدرضا نبود.‏

‏ ‏

کمبود و ضعف شخصیت

‏«علاقه بی حد شاه به پرواز با هواپیما توجه فراوان او به بلندتر نشان دادن قدش در عکس ها (بخصوص اینکه هیچ وقت در کنار فرح برای عکس گرفتن نمی ایستاد چون از او کوتاه تر بود)، پوشیدن کفش هایی با تخت کلفت یا نسبتاً پاشنه بلند و تمجید همیشگی او از قلل مرتفع کوهستان ‏


‏البرز، همه نشان از عقده ای دارد که روانشناسان آن را «ایکاردسل» می نامند و مشخصه اش را در افراد مبتلا چنین توصیف می کنند: خودشیفتگی، احساس وجیه بودن، عشق به صعود و پرواز، راست و خدنگ ایستادن، خود را بلند قامت جلوه دادن، آرزوی غلبه بر جاذبه زمین داشتن.» ‏‏(شکست شاهانه، ص 29 تا 31)‏

‏این حالت جنون آمیز آثار خارجی روح کوچک و شخصیت کوچک است که می خواهد این حقارت را با پرواز و غیره جبران کند. ماروین زونیس در ادامه می نویسد:‏

‏«عظمت طلبی بی حد و حصر او به اتخاذ مجموعه سیاست هایی منجر شد که مردم ایران را عمیقاً مورد تعرض قرار می داد. به علاوه شاه به گونه ای شاه بود که با تصور ذهنی ایرانیان از یک رهبری مناسب انطباق نداشت. شاید مهمتر از همه این بود که وی آنچنان نظام حکومتی را پی ریزی کرده بود که در گرداب عظمت و نمادهای شاهنشاهی غرق شده بود. مظاهری که از تهران سرچشمه می گرفت و بر مردم ایران تحمیل می شد.‏

‏نتیجه این موضع، فاصله افتادن میان فرمانروا و مردم بود. فاصله ای که شاه را به نوعی عامل تحمیلی بیگانه تبدیل می کرد. این تصویر به دلیل دلبستگی شاه به ایالات متحده او روی هم رفته به آسانی باور می شد.» ‏‏(همان، ص 206)‏

‏آمریکا از «فردیناند مارکوس» در فیلیپین و «محمدرضا» در ایران حمایت می کرد. سران آمریکا در یک تحلیل ابلهانه معتقد بودند که چون این کشورها در معرض تهدید کمونیسم هستند نباید «اپوزیسیون» را تحمل کنند و هرگاه سران رژیم برای حفظ حاکمیت و سلطه خود به اعمال زور و قدرت متوسل شوند ایالات متحده آمریکا باید از آنها پشتیبانی کنند. ‏‏(تاریخ بیست و پنج ساله ایران، ص 115)‏

‏جانسون با چنین پنداری آمریکا را درگیر جنگ تمام عیار و مصیبت بار ویتنام کرد.‏

‏شاه ایران یک چهره مقبول و مورد پسند جانسون و متحد استوار ایالات متحده آمریکا بود. برنامه رفورم و انقلاب سفید همچنین، روش خشن و بی رحمانه اش را در سرکوب مخالفان تأیید می کرد. به گمان جانسون و مشاورانش، شاه ایران مدافع منافع آمریکا، بخصوص در منطقه ‏


‏خلیج فارس بود و شایستگی پشتیبانی از سوی ایالات متحده را داشت.‏

‏جانسون جانشین کندی بود و از حزب او. جانسون قاعدتاً باید مانند کندی بیندیشد و مانند او عمل کند. تحلیل کندی نسبت به رژیم شاه برداشت ما را به اینکه رؤسای جمهور آمریکا حافظ منافع سرمایه داران پر نفوذ آمریکایی ها و حامی منافع کارتل ها و تراست ها و کمپانی ها هستند تأیید می کند. پرزیدنت کندی محمدرضا شاه را یک دیکتاتور و رژیم او را فاسد می دانست. بی اعتقادی او به شاه به حدی بود که احتمالاً به خاطر ترس از انقلاب مردمی، مسأله وادار ساختن او به کناره گیری از سلطنت و تشکیل شورای سلطنت با به سن قانونی رسیدن فرزند خردسالش را بررسی کرده بود.‏

‏اما همانگونه که ملاحظه کردیم «لیندون جانسون» در حد افراط از محمدرضا و از دیکتاتوریهای وی حمایت می کرد.‏

‏ ‏

دموکرات ها و جمهوری خواه ها

‏محمدرضا خود در کتاب «پاسخ به تاریخ» بر نقش خود در ایجاد کنسرسیوم و بخشش ثروت های ملی به کشورهای استکباری تأکید می کند به طوری که موجب رضایت و تشکر پرزیدنت آیزنهاور (رئیس جمهوری وقت آمریکا) شده است: «...سرانجام پس از مذاکرات طولانی توانستیم با کنسرسیومی مرکب از هفت کمپانی نفتی که بزرگترین شرکت های جهان بودند به توافق برسیم. در آن موقع پرزیدنت آیزنهاور طی نامه ای از کوشش های من در حل مسأله ای که دولت مصدق ایجاد کرده بود قدردانی کرد.» ‏‏(پاسخ به تاریخ، فصل هفتم)‏

‏راستی چه اقدامی محمدرضا مرتکب شده بود که مورد تأیید و قدردانی آیزنهاور رئیس جمهور خشن آمریکا قرار گرفته بود؟ مصدق از حق مردم ایران در استفاده بیشتر از منافع نفت حمایت می کرد. آن روزها دنیای استکباری به سردمداری انگلیس حاضر نمی شد به خواست قانونی و طبیعی مردم تن در دهد. اما پس از کودتای آمریکایی 28 مرداد و بازگشت محمدرضا به قدرت، شاه کماکان به تاراج منابع کشور به سود اجانب و به زیان مردم پرداخت و در این راه به‏


‏افراط رسید. همین افراط کاری های شاه بود که موجب قدردانی «پرزیدنت آیزنهاور» شده بود.‏

‏امام خمینی می فرماید: [وقتی می گوییم] چرا نفت مسلمین را به کسی که در حال جنگ با مسلمین است می دهی؟ او جواب می دهد من نوکرم. اینطور فرمودند. باید اطاعت کنم. نوکر باید اطاعت کند. چاره ندارد. خودش گفت که مرا نصب کردند. وقتی متفقین آمدند در ایران و صلاح دیدند که من باشم. که خاندان کذا باشد. خدا لعنتشان کند با این صلاحشان. کسی که دست نشانده دیگران است خدمت باید بکند [به دشمنان اسلام]؟ نمی تواند نکند. ‏‏(صحیفه امام، ج 2، ص 366)‏

‏ ‏

روحانیت از دید محمدرضا

‏محمدرضا و پدرش بکلی بی دین و نسبت به اعتقادات اسلامی لاقید بودند. علاوه بر آن، هر دو به دستور اجانب، اسلام ستیزی را پیشه خود کردند. فرح پهلوی اعتقادات محمدرضا را نسبت به اسلام و روحانیت چنین می نویسد:‏

‏«محمدرضا ملاها را به مثابه ارتجاعی ترین گروههای اجتماعی ایران ارزیابی می کرد...‏

‏محمدرضا می گفت اینها تنبل ترین آدم هایی هستند که خدا خلق کرده است که کار نکنند ولی خوب به شکم و... خودشان برسند و خرافات را در بین مردم تشویق و منتشر کنند. موقعی که ‏


‏در ماه محرم، مردم لباس سیاه می پوشیدند و برای شهدای کربلا عزاداری می کردند محمدرضا افسوس می خورد و می گفت: این ملت بی شعور، تنها ملت دنیاست که برای دشمنان تاریخی خودش عزاداری می کند. آنها به ایران حمله کردند و دین و استقلال ما را نابود کرده و از میان بردند اما حالا این مردم نفهم برای آنها سینه زنی کرده و خود را مجروح می نمایند. در بی دینی مفرط محمدرضا مقصر اصلی اطرافیانی مانند دکتر ایادی، سپهبد خسروانی، هویدا، اسدالله اعلم و امثال آنها بودند.‏

‏دکتر ایادی پزشک مخصوص محمدرضا از بهائیان بود. سپهبد خسروانی هم که اول مسلمان بود و به واسطه ازدواج با یک زن بهایی تحت تأثیر او قرار گرفت و بهایی شد و حتی تبلیغ بهائیت می کرد. او زنان و دختران زیبای بهایی را آموزش می داد و آنها را به جان هدفهای خودش می انداخت و این زنان و دختران با دلربایی و فتنه گری افراد را شیفته خود می کردند و آنها را به بهائیت می کشاندند.» ‏‏(دختر یتیم، ج 1، ص 440)‏

‏تأکید می کنم قصد ما تجزیه و تحیل رویدادهای معاصر کشورمان است. نگارنده بر آن سر است که ریشه مشکلات کشور را که اسلام ستیزی دودمان پهلوی است شرح دهد و اضافه کند که اسلام و روحانیت می توانند در تمامی مقاطع، کشور را از تهاجم نظامی و فرهنگی و سیاسی جهان خواران حفظ کنند و با بسیج همه امکانات و حمایت مردم به پیشرفت های چشمگیر و رونق اقتصادی برسانند.‏

‏ ‏

‏ ‏

نگاهی به آثار زیانبار انقلاب شاه

‏«پس از کودتای 28 مرداد و با آغاز سلطه آمریکا بر ایران، مدام تولید نفت رو به افزایش گذاشت به طوری که بدون افزایش قیمت نفت تا سال 51 (به مدت 20 سال) 4667 میلیون لیره به ایران رسیده بود. تا دو سال قبل از آن، آمریکا به دادن کمک ها و اعتبارات نظامی به ایران ادامه می داد. اما بر اساس طرح کیسینجر، روش عوض شد.‏


‏شاه آنقدر پول پیدا کرد که مخارج ایجاد ارتش مجهّز را تأمین کند. این ارتش، جز همان نقش که آمریکا می خواست بر عهده نداشت. باقیمانده دلارهای نفتی شاه نیز در زمینه هایی خرج می شد که غرب می پسندید. نگاهی به نحوه خرج این درآمدها، روند کلّی زندگی رژیم زیر سلطه آمریکا را به خوبی نشان می دهد. در حالی که در سال 31 کمتر پولی بابت نفت به خزانه می رسید و مملکت با مشکلات کمی ناشی از نداشتن برنامه بر پایه تولیدات خود زندگی می کرد. در سال 1342 درآمد نفتی ایران 7 / 27 میلیارد ریال بود و 6 / 45 درصد درآمدهای دولت را تشکیل می داد. هنوز تولید وجود داشت، صادراتی هم نبود. هشت سال پس از انقلاب شاه، این رقم به 6 / 155 میلیارد ریال رسید. یعنی 5 / 5 برابر. در اینجا نفت تأمین کننده 60% از درآمدهای بودجه کشور بود. به این ترتیب آن چنان که شیوه مرسوم و همیشگی کشورهای وابسته است، اقتصاد ایران به اقتصادی تک محصولی تبدیل شد. با اجرای طرح کیسینجر و جهش ناگهانی قیمت نفت در سال 1354 درآمد نفتی ایران به 7 / 478 / 1 میلیارد ریال رسید.» ‏‏(از سید ضیا تا بختیار، ص 575)‏

‏ ‏

عملکردهای شاه

‏در این بخش توجه ویژه خواننده را به تفکر حاکم بر کشور در سالهای 1350 تا 1357 جلب می کنیم. البته ساختار سیاسی آمریکا بر استعمارگری است. از طرف دیگر رژیم های مردم گریز که از حمایت مردم خود محرومند به ناچار به دامن دشمنان کشور پناه می برند. هر قدر رژیمی ضعیف تر و بی کفایت تر و مردم گریزتر باشد وابستگی اش به جهان خواران عمیق تر می شود. گاه میزان وابستگی به قدری موجب انحراف های سیاسی و اخلاقی می شود که حتی اربابان را هم از عملکرد وابستگان خود به هراس می اندازد. ملاحظه بفرمایید:‏

‏«پارسونز، سفیر انگلیس در ایران که از برنامه های زشت و گستاخانه جشن هنر شیراز به خشم آمده بود می نویسد: یکی از صحنه ها که در پیاده رو اجرا می شد تجاوز به عنف بود که به طور کامل به وسیله یک مرد کاملاً عریان یا بدون شلوار درست به خاطر ندارم با یک زن که پیراهنش به وسیله مرد متجاوز چاک داده شده می شد در مقابل چشم همه صورت می گرفت. صحنه مسخره ‏


‏دیگر پایان نمایش هم این بود که یکی از هنرپیشگان اصلی نمایش باز هم در پیاده رو شلوار خود را کند، هفت تیری را...‏

‏پارسونز اضافه می کند «این موضوع را با شاه در میان گذاشتم و به او گفتم اگر چنین نمایشی به طور مثال در شهر منچستر انگلستان اجرا می شد کارگردان و هنرپیشگان آن جان سالم به در نمی بردند. شاه مدتی خندید و چیزی نگفت.» ‏‏(خاطرات دو سفیر، ص 227)‏

‏واقع این بود که صحنه های تئاتر جشن هنر شیراز اشتباهی صورت نمی گرفت بلکه امور حساب شده ای بود تا جوانان را به انحراف بکشند، نمونه آن حمایت شاه از انجمن پژوهش گران و روشنفکران بود که رسماً به نخست وزیر گفت: این انجمن مفید است چون توجه نسل جوان را منحرف می کند. ‏‏(خاطرات اسدالله اعلم، ص 453)‏‏ رژیم شاه هرچه توجه نسل جوان را از واقعیت های موجود منحرف می کرد مورد حمایت قرار داد. با اینکه زشتی این اعمال توسط سفیر انگلیس به شاه تذکر داده شد شاه این اقدامات را حتی پس از سقوط می ستاید و می گوید: ما روحاً حالت ضد ارتجاعی داشتیم و شهبانو نیروی محرکه هنر مدرن و جشنواره های تئاتری بود که جسورترین و پیشروترین هنرمندان را گرد می آورد. ‏‏(پاسخ به تاریخ، ص 225)‏‏ عمدی بودن این صحنه های نمایش از دفاعیات فرح نیز مشاهده می شود. وی بعدها و در تبعید از جشن دفاع کرد و اظهار داشت: «این جشن هنر اصیل و سنتی تمام جهان را به ایران آورد.» ‏‏(چهارده سال رقابت ایدئولوژیک شیعه در ایران، ص 425)‏

‏ ‏

خرید اسلحه از آمریکا

‏کودتای 28 مرداد به انتظار طولانی شاه برای سلطه مطلق بر کشور و سرکوب مردم پایان داد. اصولاً کار پادشاه، دیکتاتوری است. محمدرضا، دیکتاتوری را برای تأمین منافع بیشتر آمریکا می خواست. یکی از خواست های آمریکا فروش اسلحه به ایران بود:‏

‏«خرید اسلحه علاوه بر اینکه خواست دیرین شاه بود منظور اصلی کیسینجر و نیکسون برای بالا بردن قیمت نفت محسوب می شد. تنها با سرازیر شدن دلارهای نفتی به سوی کمپانی های ‏


‏سازنده اسلحه، جلوگیری از ورشکستگی این شرکت ها که تاکنون برای جنگ ویتنام تجهیزات می ساختند ممکن بود. پس، کارگزاران حکومت آمریکا که تاکنون گاهی از خریدهای بیش از اندازه نظامی شاه، انتقاد می کردند اینک مشوق او بودند تا هر چه بیشتر اسلحه بخرد.‏

‏علاقه شدید شاه به خرید اسلحه که بخشی از آن را از پدرش به یادگار برده بود سابقه ای داشت به اندازه طول سلطنت او. منتها در سالهای نخست پس از جنگ جهانی دوم، فقر بودجه مملکت و ناتوانی شاه در اعمال قدرت و نفوذ در اداره کشور مانع از خرید های پر رقم می شد. آمریکایی ها که مستشاری ارتش ایران را به عهده داشتند خود وام می دادند و خود وارد می کردند. پس از کودتای 28 مرداد و امضای قرارداد کنسرسیوم، شاه وارد میدان شد. منتهی کماکان به عنوان تقاضای کمک نظامی. گرچه در همان تاریخ حدود 30% بودجه کشور صرف ارتش می شد ولی وام ها و اعتبارات نظامی آمریکا سهم بیشتری داشت.» ‏‏(از سید ضیا تا بختیار، ص 580)‏

‏البته اعتبارات نظامی آمریکا برای شاه حکم دانه پاشیدن برای به دام انداختن وی و ایران را داشت. به عبارت بهتر، حکومت دست نشانده ایران کمک های نظامی آمریکا را جذب می کرد تا علاوه بر آنکه از منافع آمریکا دفاع کند در موقعیت مناسب کمک ها را جبران کند یعنی این کمک ها حداقل برای محمدرضا کمک بلاعوض نبود. ایران و شاه در آن سالها به مانند اتومبیلی می ماندند که باتری آن خالی (دشارژ) شده باشد. آمریکا با اطلاع از ظرفیت بالای ایران و ضعف و زبونی و وابستگی شدید محمدرضا این اعتبارات را به شاه می داد تا سرانجام اتومبیل ایران به راه ‏‏بیفتد. در آن صورت بیشتر درآمدهای نجومی ایران را به خود اختصاص می داد که اینطور هم شد.‏

‏ ‏

جنگ کره و سلاح آمریکایی

‏سازندگان و دارندگان سلاح به دنبال به راه انداختن جنگ در دنیا هستند تا تولیدات خود را بفروشند. «در اینجا جنگ کره اثر مهمی داشت. در حالی که بودجه نظامی آمریکا در سال 1950 حدود 6 / 2 میلیارد دلار بود. چهار سال بعد این رقم به 6 / 10 میلیارد دلار رسید. با پایان گرفتن جنگ کره صنایعی که در آن چهار سال هر روز هواپیما، تانک و موشک به جبهه فرستاده بودند ‏


‏روی دست آمریکا ماند. آمریکا یا می بایست تولید این صنایع را محدود کند و از پیشرفت های نظامی خود در مسابقه با شوروی دست بردارد که این غیر ممکن بود و یا بازارهای تازه برای تولیدات نظامی آن کشور پیدا شود. کنگره آمریکا به پیشنهاد کندی (رئیس جمهور وقت) لایحه ای را تصویب کرد و به دولت اجازه داد تا به دوستان آمریکا اسلحه بفروشد.‏

‏«رابرت مک نامارا» وزیر دفاع کندی گرگ های «نورتروپ»، «لاکهید»، «بوئینگ» و «داگلاس» صنایع بزرگ اسلحه سازی را به جان جهان انداخت. از سوی دیگر وزارت خزانه داری آمریکا، اعتبارها و وام هایی به تصویب رساند که می بایست به کشورهای جهان سوم پرداخت شود تا به شرکت های اسلحه سازی برای خرید اسلحه بدهند.» ‏‏(همان، ص 581)‏

‏خوانندگان عزیز به خوبی می دانند که ابرقدرتها در هیچ کشوری هیچ اقدام مفید و قابل توجهی برای رفاه مردم انجام نداده اند. کمک های آنها هم محدود و هم غیر مؤثرند. پرداخت وام ها و اعتبارات آنها هم شرط و شروط بسیار دارد. از جمله:‏

‏1ـ به کشورهای خاصی تعلق می گیرد، کشورهایی که وابسته به ابرقدرتها باشند. هر قدر اسارت سران بیشتر بود وام بیشتری دریافت می کردند.‏

‏2ـ اعتبارات را هرگز به کشورها پرداخت نمی کنند بلکه وام و اعتبارات به پروژه تعلق می گیرد.‏

‏3ـ این پروژه ها تماماً توسط ابرقدرت ها پیش بینی می شود.‏

‏با توجه به موارد سه گانه فوق به خوبی روشن می شود که وام ها و اعتبارات وزارت خزانه داری آمریکا در آن زمان برای اجرای پروژه های مطلوب آمریکا تعلق می گرفت. یعنی کشورهای دریافت کننده اعتبارات، مجری دستورات فرا منطقه ای آمریکا می شدند. ضمناً در فرصت معین اقساط همان وام ها را باید به آمریکا بازگردانند.‏

‏ ‏

اسارت، شرط دریافت وام

‏شاه ایران آنقدر در این کار شتاب و اشتها داشت که جان کندی را به نگرانی انداخته بود. او‏


‏سرانجام شاه را مجبور کرد که نیمی از فهرست درخواست های خود را حذف کند. این سیاست فروش اسلحه از سوی دیگر مصادف بود با گردن نهادن خریداران به سلطه استثماری آمریکا. خریداران با این شرط از وام ها و اعتبارات اهدایی کندی می توانستند استفاده کنند که برنامه های دیکته شده از واشنگتن را به اجرا در آورند و قول بدهند که به زودی توانایی پرداخت صورت حساب های نظامی خود را پیدا کنند. شاه چنین کرد و با «انقلاب سفید» آخرین سالهای استفاده از این وامها و اعتبارات را گذراند. نیکسون که وارد کاخ سفید شد موهبت هایی برای رژیم شاه با خود داشت. یکی هم این بود که او را به خریدار اول صنایع نظامی آمریکا تبدیل کرد.‏

‏در این دوران مشکلی هم در آمریکا پیدا شده بود که ناشی از جنگ ویتنام بود که در اثر آن «پنتاگون» خود محصولات کارخانه های اسلحه سازی را می خرید و در هند و چین «ویتنام، کامبوج و لائوس» مصرف می کرد.‏

‏برای نخستین بار در مدت 50 سال در سال 1968 میلادی موازنه بازرگانی خارجی آمریکا رقمی منفی نشان می داد. کیسینجر با پایان دادن به جنگ ویتنام و اعلام «دکترین نیکسون» ترفندی به کار برد و این موازنه منفی را یکباره با سرازیر کردن سفارشات کشورهای وابسته به آمریکا به دفاتر نظامی جبران کرد. کشورهای دارنده نفت و عضو اوپک مأمور شدند تا دلارهایی که بر اثر بالا رفتن قیمت نفت از جهان جمع آوری می کنند به مصرف خرید اسلحه از آمریکا برسانند. باز ‏


‏هم شاه ایران در ردیف اول بود.‏

‏هر زمامداری به صفتی مشهور است. اگر بعضی از پادشاهان قدیم ایران به شجاعت و جهانگیری معروف بوده اند و یا بعضی ادیب و ادب پرور، اما محمدرضا خریدار سلاحهای مرگبار جنگ افروزان جهانی شده بود.‏

‏«بلافاصله پس از شاه ایران رژیم سعودی بود. اینک دیگر مدیران «لاکهید» و «نورتروپ» و «بوئینگ» راهی خاورمیانه شده بودند. یک شب در میهمانی خانه تیمسار طوفانیان فردا در ضیافت شیخ کویت و شب دیگر در دفتر کار شاهزاده سعودی.‏

‏تجارت مرگ تمام جهان را زیر بال و پر گرفت. هیچ کجا شبیه به ایران نبود. چند سال پس از آشوبی که کیسینجر به راه انداخت وقتی «کمیسیون سناتور چرچ» کار کمپانی های اسلحه سازی را بررسی کرد همه فساد و رشوه و حق دلالی های غیرقانونی بود. حاصل اولین بررسی ها لرزه بر اندام بسیاری از حکومت های جهان انداخت. رژیم کهنسال سلطنتی هلند نزدیک بود ساقط شود. پرنس برنهارد شوهر ملکه از تمام سمت هایش برکنار شد. «تاناکا» نخست وزیر ژاپن از قدرت به زیر آمد. حزب حاکم ایتالیا و چند وزیر زیر و رو شدند. «اشتراوس» وزیر دفاع قدرتمند آلمان غربی به بازپرسی کشیده شد. نیکسون و رئیسان پنتاگون متهم شدند. اما موضوع خریدهای ایران و سعودی و شیخ نشین های دارنده نفت آن قدر برای سرمایه داری آمریکا مهم بود که ترجیح دادند بازپرس ها به خاورمیانه نیایند. آمار نشان می دهد که وقتی قیمت نفت بالا رفت در عرض یک سال فروش نظامی آمریکا از 9 / 3 میلیارد دلار به 3 / 8 میلیارد رسید. نیمی از این میزان یعنی نزدیک به 4 میلیارد دلار فقط شاه ایران خرید کرده بود. به این ترتیب بلند پروازیهای جنون آسای شاه موجب شده بود که او در سال 1974 به اندازه تمام دنیا در سال 1973 از آمریکا اسلحه بخرد.»‏‏ (همان، ص 582)‏

‏ ‏

تقلب و تزویر در خریدهای نظامی شاه

‏اینکه از خریدهای نظامی شاه سودهای کلان نجومی عائد شرکت ها و کمپانی های ‏


‏آمریکایی و اروپایی می شد حرفی نیست. معاملات نظامی در تمام دنیا بسیار گران است. زیرا:‏

‏اولا:ً تولید این سلاح ها در انحصار چند کشور است. آنها تولیدات خود را به هر کشور و به هر قیمتی که بخواهند به فروش می رسانند.‏

‏ثانیاً: یکی از راههای عمده درآمد کشورهای بزرگ فروش سلاح است. بنابراین کشورهای خریدار سلاح 1ـ در انتخاب نوع سلاح 2ـ در تعیین تعداد سلاح 3ـ در تعیین قیمت سلاح، هیچگونه آزادی عمل و اختیاری نداشتند.‏

‏علاوه بر اینها کشورهایی مانند ایران در زمان محمدرضا سودهای گزاف دیگری از رهگذر تقلب در امر معاملات نظامی و تزویر نصیب استعمارگران می کردند یکی از آن شاهکارها به شرح زیر است:‏

‏محمدرضا که در جزییات خریدهای نظامی هم دخالت می کرد و به نوعی تقلب در این معاملات دست می زد که سود خود و درآمدهای خود را از این معاملات بالا ببرد. بعضی از این تقلبات بدین قرار بود:‏

‏الف: تزویر در تعداد. محمدرضا سفارش 160 دستگاه تانک ‏M60‏ را به کارخانجات تولید تانک آمریکایی می داد ولی چون تحویل آنها تدریجی بود و در مدت سه سال تحویل ارتش ایران می شد 150 دستگاه تانک تحویل می گرفت. بدین ترتیب سود ده دستگاه تانک را تماماً به جیب می زد.‏

‏ب: تزویر در قطعات. روشن بود که این سلاح ها نیاز به قطعه داشت.پرواضح است که قطعات و لوازم یدکی سلاح های نظامی هم بسیار گران است. محمدرضا در مورد تأمین لوازم یدکی سلاح های آمریکایی، هم، سود زیادی از رهگذر تأمین آنها می برد. این هم بسیار عجیب بود. یعنی محمدرضا مثلاً هزار قطعه تانک می خرید و فاکتور 1500 قطعه را واسطه های او به وزارت جنگ تحویل می دادند. سود این تفاوت تعداد متعلق به محمدرضا بود.‏

‏ج: تفاوت قیمت. محمدرضا با توافق نانوشته با تولید کنندگان سلاح و به خصوص با تفاهم با واسطه ها، گاه تا دو برابر قیمت قطعات را از وزارت جنگ ایران می گرفت. مابه التفاوت قیمت را به ‏


‏حساب شخصی خود در بانک های سوئیس واریز می کرد.‏

‏پدیده سوء استفاده های کلان از خریدهای نظامی در طول سلطنت محمدرضا ادامه داشت. این پدیده زشت، بخصوص بعد از 28 مرداد و پس از تبعید حضرت امام شکل جدی تری به خود گرفت. اوج این حرکت خیانت بار در سالهای 1352 تا 1354 و پس از افزایش ناگهانی قیمت نفت روی داد.‏

‏افزایش قیمت نفت درآمدهای شاه را چند برابر کرد. یک قلم از خیانت های محمدرضا خرید 80 فروند هواپیمای جنگنده ‏F-14‏ برای ارتش بود. اما اسناد همگی حکایت از آن دارند که فقط 78 فروند تحویل نیروی هوایی شد. یعنی هرگز دو فروند تحویل ایران نشد. همانگونه که گفتیم کشور قیمت 80 فروند ‏F-14‏ پرداخت اما 78 فروند تحویل گرفت. قیمت دو فروند جنگنده پرداخت شده که تحویل نیروی هوایی نشد تماماً به محمدرضا تعلق گرفت. حال اگر قیمت هر جنگنده‏ F-14‏ را 40 میلیون دلار بدانیم محمدرضا از رهگذر همین معامله 80 میلیون دلار عایدش شده است.‏

‏نکته قابل ذکر دیگری که در همین حال باید اضافه کنیم پورسانتر (حق العمل) محمدرضا از همه معاملات به ویژه معاملات نظامی بود. محمدرضا از تمام معاملات خارجی سهم خود را می برد. ظاهراً وی 5% از تمامی معاملات سود خالص خود را داشت:‏

‏«در آمریکا، شاه از یک جهت دیگر نیز بر سایر مشتری های صنایع نظامی برتری گرفت. سیستم خرید و رشوه و حق العمل گیری در ایران چنان حساب شده و بسته بود که به هیچ جا درز نمی کرد و هیچ خطری برای مدیران افسار گسیخته «صنعت مرگ» بوجود نمی آورد. شاه، ارتشبد طوفانیان را به عنوان نماینده خریدهای خود قرار داده بود. این امیر خوشگذران و ثروتمند ارتش شاه را «ژنرال پنج درصدی» لقب داده بودند. جز او کس دیگر حق نداشت در این میدان سَرَک بکشد.‏

‏طوفانیان حق العمل پنج درصدها را به حساب شاه می ریخت. بعدها درصد کمی از آن را به عنوان پاداش دریافت می کرد.» ‏‏(همان، ص 585)‏


‏یادآوری می شود که وقتی خرید اسلحه در یک سال به 10 میلیارد دلار رسید پنج درصد آن پانصد میلیون دلار می شود که یک قلم از درآمدهای شاه در یک سال بوده است. اگر سوء استفاده های حاصل از تقلب و تزویر را هم بر آن بیفزاییم درآمدهای شاه از این رهگذر بسیار بیشتر از پانصد میلیون دلار بوده است.‏

‏علاوه بر آن شاه و خانواده شاه از همه معاملات درصد خاص خود را داشتند و از هر امتیازی که به سوء استفاده کنندگان داخلی و خارجی می داند سهم عمده ای را می بردند. همین سوء استفاده ها بود که کارشناسان اعلام کردند محمدرضا هنگام فرار از ایران در بعد از ظهر 26 / 10 / 57 بیش از 37 میلیارد دلار ثروت داشته است. ‏‏(57 سال اسارت، ج 4، ص 338)‏

‏ ‏

ایجاد و تداوم جنگ مطلوب آمریکا

‏یکی از بحث های بسیار مهم و استراتژیک، سلطه سنگین امپریالیسم آمریکا بر بسیاری از مناطق جهان است. در اواخر جنگ جهانی دوم و درست در شرایطی که انگلیس جنگ را باخته بود و توانایی مقابله با تهاجم هوایی هیتلر را نداشت دولت تازه نفس آمریکا با بمباران دو شهر «هیروشیما» و ناکازاکی در اوت 1945 صحنه جنگ را عوض کرد. آمریکا که به دلیل دور بودن از میادین جنگ، هیچگونه آسیب و زیانی ندیده بود علاوه بر آن با فروش ساز و برگ نظامی به کشورهای اروپایی، سود هنگفتی به دست آورده بود. بعد از جنگ از موقعیت پیش آمده حداکثر ‏


‏سوءاستفاده را برای سلطه بر جهان و یا بخشی از جهان بعمل آورد.‏

‏این اشتباه است که بعضی عقیده دارند قانون اساسی آمریکا به رؤسای جمهور این کشور اجازه دخالت در امور دیگر کشورها را نداده است و یا آنکه دولتمردان آمریکایی به دلیل ملاحظات انسانی رغبتی به جنگ افروزی ندارند. اینها شعاری بیش نیست. اصولاً سلطه حاصل قدرت است. اگر زمامداران عالم فاقد قدرت بودند تصور سلطه را هم به مخیله خود وارد نمی کردند. قدرت های مادی عالم که قدرت را وسیله ای برای تأمین منافع کمپانی های تهیه اسلحه می خواهند و یا بهتر بگوییم زمامداران قدرتهای بزرگ که با پول های صاحبان کارخانجات تولید سلاح به قدرت رسیده اند چاره ای جز اجرای خواست کارخانه داران ندارند. تأمین منافع آنها نیز در گرو ایجاد جنگ های منطقه ای و محدود، ناآرام کردن مرزهای کشورها، جلوگیری از اتحاد ملل، ممانعت از انعقاد پیمان ها و بازداشتن کشورها از بوجود آمدن قدرت های جدید با جلوگیری از رشد ملت ها و ایجاد موانع زیاد در انتقال تکنولوژی است. این یک تحلیل نیست. این یک واقعیت است. ایجاد تداوم و گسترش جنگ های منطقه ای، مطلوب آمریکا و هم پیمانان آمریکاست.‏

mammadreza


یک ادعای پوچ!

‏وقتی زمامداری فاقد حمایت مردمی باشد لاجرم به دامان بیگانگان پناه می برد تا بدین وسیله از حمایت های آنها بهره ببرد. به میزانی که زمامداران وابسته رابطه خود را با مردمشان ضعیف کنند‏‎ ‎‏طوق اسارت بر گردن خودشان محکم تر می شود. به ندرت دیده شده که بیگانگان در موقع عمل و آزمایش به حمایت جدی از افراد دست پرورده خود بپردازند. بیگانگان محمدرضا را سرکیسه می کردند. امکانات کشور را به تاراج می بردند و به جای آنها سلاح های دست دوم را با قیمت های گزاف به آنها می فروختند. آنگاه تبلیغ می کردند که مثلاً ارتش محمدرضا قوی ترین ارتش خاورمیانه است!‏

‏محمدرضا که اصولاً عنصری مغرور بود و با حمایت های گسترده غرب عموماً و آمریکا به خصوص مغرورتر شده بود و همچنین از مجهّز شدن ارتش به سلاح های مدرن خوشحال و خرسند گشته بود از روی غرور و نخوت در روز نوزدهم بهمن ماه 1353 رسماً اعلام کرد: «هیچ کشوری قدرت حمله به ایران را ندارد.» ‏‏(روزشمار تاریخ از مشروطه تا انقلاب اسلامی، ج 2، ص 293)‏

‏بیست و چهار ساعت از ادعاهای شاه بیشتر نگذشته بود یعنی در روز 20 / 11 / 53 ارتش بعث عراق به مرزهای غربی کشورمان تجاوز کرد و با حمله به پاسگاههای مرزی، سه ژاندارم را کشتند و چندین نفر هم مجروح کردند. ‏‏(همان)‏

‏معلوم می شود که دارندگان سلاح های پیشرفته و گران قیمت نباید از حامیان قدرت رقیب غفلت کنند. شاه تمامی خریدهای خود را از غرب کرده بود ولی از روسیه که حامی عراق و تحریک کننده عراق بود غافل شده بود.‏

‏ ‏

چرا چائوشسکو را کشتند؟

‏یکی از زمامداران معروف اروپای شرقی «نیکولای چائوشسکو» رئیس جمهور اسبق رومانی است. رومانی یک کشور فقیر اروپایی است. این کشور سالها تحت نفوذ اتحاد شوروی سابق بود. چائوشسکو به تدریج خود را از یوغ سلطه شوروی خارج کرد ولی به دلایلی چند غرب به ‏


‏سرکردگی آمریکا نتوانست و یا نخواست او را در جرگه خود در آورد. علت آن هم روحیه استقلال طلبی وی بود.‏

‏چائوشسکو که نمی خواست کشور خود را زیر سلطه شوروی قرار دهد همان روحیه وی نمی گذاشت که کشور دیگری را جانشین مسکو کند، نه آمریکا را و نه انگلیس را.‏

‏رهبر رومانی تلاش می کرد کشورش را به دور از نفوذ بیگانگان قرار دهد. لذا غربی ها و غرب پرستان وی را دیوانه می دانستند. درست همان اتهامی که سالها علیه رهبران مستقل کشورهای جهان سوم به راه انداخته اند. جرم پاتریس لومبوبا، مصدق، سوکارنو مگر چه بود؟ و امروز که تمامی هنر و توان آمریکا و حامیان و هم پیمانان غربی وی برای تضعیف جمهوری اسلامی ایران به کار افتاده است مگر جرم و یا اتهام ما چیست؟ بزرگترین گناه ما این است که نمی خواهیم زیر سلطه آمریکا برویم.‏

‏سرانجام چائوشسکو در بازگشت از آخرین سفر خارجی خود که اتفاقاً کشور ما بود توسط هواداران آمریکا در فرودگاه بخارست دستگیر و اعدام شد تا هم از چائوشسکو انتقام کشیده باشند و هم ایران را تحقیر کرده باشند.‏

‏چائوشسکو و افرادی که مانند وی می اندیشند از دید امریکا و هم پیمانان آمریکا افرادی دیوانه، ماجراجو، طرفدار تروریزم، ضد حقوق بشر و دیکتاتورند که باید اعدام شوند.‏

‏البته چائوشسکو هرگز برای ما و مردم ما الگو نبوده است. اما وی هر چه بود ملی و مستقل بود.‏

‏ ‏

چائوشسکو از دید محمدرضا

‏محمدرضا معتقد بود کشورهای کوچک نمی توانند بدون دوستان بزرگ روی پای خود بایستند و به توسعه و ترقی دست یابند. اما چائوشسکو اعتقاد داشت: این کشورهای بزرگ هستند که نمی توانند بدون غارت کشورهای کوچک به حیات خود ادامه دهند.‏

‏محمدرضا دو نفر از رهبران جهان را دیوانه می دانست و بارها به مناسبت های مختلف که ‏


‏گفتگو های خصوصی در میان بود این نظر را اعلام کرد. یکی سرهنگ قزافی رهبر لیبی بود و دومی چائوشسکو در ملاقات با محمدرضا به او گفته بود: ایران و کشورهای نفت خیز خاورمیانه باید اتحادیه قوی تشکیل دهند و نفت خود را آزادانه استخراج کنند و به دست خود به فروش برسانند.‏

‏او گفته بود که رومانی تا قبل از جنگ جهانی دوم یک کشور صادر کننده نفت در اروپا بود ولی شرکت های غارتگر، نفت رومانی را تا آخرین بشکه غارت کردند و یک محیط زیست مخروبه باقی گذاشتند و رفتند.‏

‏چائوشسکو می گفت: غربی ها نفت را خریداری می کنند اما در قبال نفت به آن اندازه به شما پول می دهند که فقط می توانید لوازم استخراج نفت و هزینه قطعات فنی و ملزومات مورد نیاز چاه های نفتی را وارد کنید و مقداری هم برایتان بماند تا مواد غذایی خریداری نمایید و از گرسنگی نمیرید تا باز بتوانید نفت استخراج کنید و به غربی ها بدهید.‏

‏او شرکت های غربی را غارتگرانی بی رحم معرفی می کرد که نفت و منابع کانی کشورهای جهان سوم را غارت می کنند و در قبال این منابع پولی اندک به عنوان صدقه می پردازند. پولی که فقط به اندازه استخراج این منابع است.‏

‏محمدرضا اعتقاد داشت این مرد دیوانه است. بیشتر از آن که وقت خود را صرف مذاکرات در مورد روابط دو کشور کند صرف تبلیغات ضد غربی می کند.‏

‏در تهران او همراه با محمدرضا به بازدید از کارخانه ایران ناسیونال رفت که یک اتومبیل انگلیسی را سوار می کرد.‏

‏محمدرضا با غرور و خوشوقتی پیکان را که تازه یکی دو سال بود در ایران ساخته می شد به عنوان پیروزی صنعتی ایران به چائوشسکو نشان داد. اما چائوشسکو به محمدرضا گفته بود شما اگر اسب پرورش بدهید بهتر از آن است که اتومبیل انگلیسی را به نفع اقتصاد بریتانیا سوار کنید و به مردم خودتان بفروشید.‏

‏محمدرضا می گفت این مردک دهاتی آداب سیاست را هم نمی داند...‏


‏شب ها به نوبت برق محله های شهر بخارست قطع می شد. چائوشسکو در این مورد گفت: امکانات ما برای تهیه سوخت نیروگاهها کم است و ما سعی می کنیم با امکانات خودمان زندگی کنیم. به همین سبب برای داشتن برق پیوسته حاضر نیستیم از خارجی ها وام بگیریم و برای چند ساعت روشنایی بیشتر به جهان خواران و جهان خواهان بدهکار شویم.‏

‏چائوشسکو می گفت: کشورهای غربی هم مستعمره هستند. مستعمره سرمایه سالاران یهودی و شرکت های بزرگ. وی فوق العاده به غربی ها بدبین بود. غرب را فاقد فضیلت های اخلاقی و ارزشهای بشری و انسانی می پنداشت.‏

‏متوجه شدم که چرا محمدرضا این مرد را دیوانه می داند. چائوشسکو بسیاری از کشورهای اروپای غربی را هم مستعمره می دانست.» ‏‏(دخترم فرح، ص 205)‏

‏فریده دیبا در ادامه بحث شاه پیرامون چائوشسکو و اظهارات رئیس جمهور رومانی می نویسد:‏

‏«پذیرایی در کاخ میهمانان خارجی بخارست مثل پذیرایی در کاخ باکینگهام لندن و یا کاخ ورسای پاریس با شکوه و تشریفاتی نبود اما نوع غذاها دوست داشتنی تر و دلچسب تر بود. موسیقی آنها نیز دل انگیز تر از نوازندگی غربی بود...‏

‏همسر چائوشسکو زنی معمولی بود و چندان از زیبایی برخوردار نبود.‏

‏در میهمانی رسمی که در بخارست برگزار شد چائوشسکو فقط با همسر خود یک بار رقصید و از زنان دیگر که در مجلس بودند تقاضای رقص نکرد. در حالی که در غرب رسم است مهمانان با زنان یکدیگر می رقصند. من فکر کردم که اگر حالا در پاریس، لندن و یا واشنگتن بودیم فرح مجبور بود با رهبران آن کشورها برقصد و حتی ماچ هم بدهد... ‏‏(همان، ص 206)‏

‏ ‏

محمدرضا در آغاز دهه 1350

‏محمدرضا بخصوص پس از جشن های پر هزینه دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی که بیش از یک میلیارد دلار برای مردم ما هزینه در برداشت، دیگر به کلی زمام عقل و مصلحت خود را از دست داد. علم می نویسد:‏


‏«دو سالی پس از جشن های دو هزار و پانصدمین سال شاهنشاهی که بزرگترین ضیافت شاهانه بود شاه در مصاحبه ای گفت: من به عنوان یک مرد و یک پادشاه به آنچه می خواسته ام دست یافته ام. به راستی همه چیز دارم و زندگانی من همچون رؤیایی زیبا به پیش می رود.» ‏‏(یادداشت های علم، ج 1، ص 61)‏

‏این رؤیای شاه خواب خوش چهار برابر شدن بهای نفت بود. اما کابوس پنج برابر شدن ارزش کالاهای وارداتی از آمریکا اروپا و ژاپن شاه را از رؤیایش به بیرون پرتاب کرد. برگزاری جشن های دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی با افزایش ناگهانی بهای نفت میسّر می شد. در آغاز قرار بود در سال «کورش بزرگ» دو هزار و پانصد مدرسه ساخته شود اما دلارهای نفتی در آشپزخانه «ماکسیم» گران ترین رستوران فرانسه و صاحب نام ترین آشپز جهان دود شد. تخم بلدرچین با خاویار، خوراک خرچنگ، کباب بره، قارچ، طاووس بریان انباشته از جگر غاز و دسر شامل تمشک تازه محصول فرانسه با لعاب و تمشک مخصوص بود. «ماکس بلوئه» فرانسوی که با 259 سرآشپز و پیش خدمت ده روز پیش از برگزاری مراسم جشن از فرانسه آمده بود، سرپرستی پذیرایی ها را به عهده داشت.‏

‏رستوران ماکسیم پاریس، غذا و مشروب از جمله 25000 بطری شراب مخصوص تهیه دیده بود. ‏‏(پهلوی ها، جلد سوم، ص 27)‏


محمدرضا بعد از جشن های دو هزار و پانصد ساله

‏محمدرضا که تحت تأثیر روحیه مردم گریزی خود با مردم ایران قهر کرده بود بعد از جشن های دو هزار و پانصد ساله حسابی هوایی شده بود. تلقینات بیگانگان هم در مردم گریزی وی تأثیر زیادی داشت. این دو عامل، محمدرضا را به عنصری غیر قابل پیش بینی در آورد.‏

‏«در این سالهای پایان عمر سلطنت، به خصوص بعد از سالهای 1350 و پس از جشن های دو هزار و پانصد ساله محمدرضا دیگر خویشتن را آدمی زمینی و مانند دیگران نمی دید. در مناسبت های مختلف حتی در مجامع و محافل و ملاقاتهای عمومی خود را یک انسان ویژه و نظر کرده که مورد حمایت نیروهای ماوراء زمینی است معرفی می کرد و گاهی اوقات با ما از خوابها و رؤیاهایش صحبت می نمود و می گفت مطمئن است نیروهای ماوراءالطبیعی رسالت شاهنشاهی را بر دوش او گذاشته اند.‏

‏در این ده سال آخر سلطنت به حرف هیچ خیرخواه و مصلحی گوش نمی کرد و همه را احمق و کودن و ابله و نادان و بی اطلاع و عقب افتاده می دید... محمدرضا هر کس را نمی پسندید توده ای یا دیوانه می نامید. هیچ ندای مخالفی را تحمل نمی کرد. بسیاری از رهبران جهان راه تحقیر می کرد و دیوانه و ابله می خواند. در باد کردن محمدرضا و تخریب ذهن و روان او رهبران خارجی هم سهمی عمده داشتند. مثلاً نیکسون (رئیس جمهور اسبق آمریکا) آمده بود ایران و می گفت هدف او از مسافرت به تهران ملاقات با شاهنشاه و اخذ رهنمودهای اعلی حضرت است. محمدرضا هم شروع به دادن دستورالعمل و رهنمود به این افراد می کرد.‏

‏دخترم از این زودباوری محمدرضا حرص می خورد و رنج می برد اما چه کسی جرأت داشت مضرّات این ساده لوحی را به محمدرضا گوشزد کند؟‏

‏به اعتقاد من محمدرضا به درد این جامعه به ویژه به درد کارهای سیاسی نمی خورد.»‏‏ (دخترم فرح، ص 341)‏

‏جالب است که محمدرضا از دید یک زن خانه دار مانند فریده دیبا هم به بی کفایتی و ناتوانی معروف است، خانمی که در همه جا از محمدرضا حمایت کرده است. باید از همین یک نکته‏


‏پی برد که محمدرضا و پدرش بدون داشتن کمترین لیاقت و کفایتی 57 سال بر کشورمان حکومت راندند و همه چیز را به نفع دشمنان ایران مصادره کردند. بدیهی است که محمدرضا و پدرش به میزانی که مطلوب مردم ما نبودند مورد حمایت گسترده استعمارگران بودند. کفایت و لیاقت از دید استعمارگران و جهان خواران تلاش در جهت پاسداری از منافع نامشروع آنهاست.‏

‏ ‏

پرورش دهنده بی شخصیت ها

‏افراد باشخصیت پرورش دهنده عناصر باشخصیت هستند. برعکس افراد بی شخصیت که همه را بی شخصیت می خواهند پرورش دهنده افراد بی شخصیت می باشند. ملاحظه کنید مادر خانم محمدرضا چه می گوید:‏

‏«من نمی خواهم بگویم محمدرضا آدمی بی عیب و نقص بود. خیر، این طور نیست. هر آدمی ولو شاه هم باشد معایب و نقص هایی دارد.‏

‏محمدرضا چون در غرب تحصیل کرده و پرورش یافته بود تربیت و خلق و خوی غربی داشت.‏

‏در آن موقع غربی ها به ملل شرق به دیده تحقیر نگاه می کردند. متأسفانه محمدرضا هم که از کودکی در غرب (سوئیس) رشد و نمو کرده و مربیان او غربی ها بودند این اخلاق را از آنها به ارث برده بود و مردم را کوچک و زبون و ذلیل می انگاشت و جان کلام این که افراد مقابل خود را فاقد شخصیت می خواست. اگر کسی در برابر او خودی نشان می داد درجا کنار گذاشته می شد.‏


‏شما تصور می کنید دکتر مصدق را برای چه کنار گذاشت و برای چه این همه از نام مصدق تنفر داشت؟ من از خلال صحبت هایی که با محمدرضا در طول سالهای طولانی داشتم فهمیدم که محمدرضا در دل مصدق را تحسین می کرد و از علاقه آن مرحوم به مملکت و ملت مطلع بود. حتی چند بار با افسوس گفت: «اگر مصدق حد و حدود خود را حفظ می کرد ما می توانستیم سالها با هم کار کنیم.»‏

‏این حد و حدود چه بود؟‏

‏محمدرضا مایل بود هر کاری در مملکت انجام می شود به حساب او گذاشته شود. او دوست داشت همه نوکر و کارگزار او باشند. هویدا این مطلب را خوب درک کرده بود. برای مثال اگر طرح و نقشه ای داشت و حتی آن را به اجرا هم گذاشته بود وقتی محمدرضا از او چیزی می پرسید اظهار می داشت: «در جهت اجرای منویات ملوکانه و در امتثال فرمان اعلیحضرت این کار را کرده ایم.»‏

‏در حقیقت هویدا به محمدرضا القا کرده بود که او قادر است افکار شاه را بخواند و بدون آن که محمدرضا کلمه ای بر زبان بیاورد او دستورها را از راه تله پاتی بگیرد و به اجرا بگذارد.‏

‏دخترم تعریف می کرد در جلسه ای که شاه حضور داشت یکی از وزراء می گوید: به نظر من بهتر است فلان کار را بکنیم. محمدرضا فوری آن وزیر را از جلسه بیرون می کند...‏

‏محمدرضا برای جلوگیری از تجربه تلخ حوادث سال 1332 می کوشید افراد بی اراده و بی شخصیت را دور و بر خود جمع کند.‏

‏یک بار به دخترم گفتم مگر در مملکت بیست میلیونی ایران آدمی دیگر پیدا نمی شود که ریاست مجلس سنا همیشه باید در اختیار شریف امامی و ریاست مجلس شورای ملی در اختیار عبدالله ریاضی باشد.‏

‏دخترم گفت: این افراد کبریت بی خطرند و امتحان خود را داده اند.‏

‏محمدرضا مایل نبود خطر کند و افراد را سر کار بیاورد که از مکنونات قلبی آن ها مطمئن نیست. ‏‏(دخترم فرح، ص 310)‏


آتش زدن به دارایی های کشور

‏وقتی مسئولی در دوران مسئولیت خود به دلیل دیکتاتوری و یا ضعف قانون آزاد باشد و خود را در برابر هیچ چیز و هیچکس مسئول نداند همه چیز را از بین می برد. به نظر نگارنده بدترین نوع حکومت در تمام قرون و اعصار حکومت پادشاهی بوده است. پادشاهان اصولاً دیکتاتور بوده اند. به خصوص اگر پادشاهی در خاندان آنها ارثی باشد.‏

‏اصولاً مصادر ارثی فاقد اعتبار و ارزش است. زیرا شخصی بدون شایستگی و کفایت و صرفاً به دلیل این که پدرش مقام و منزلتی داشته است به قدرت برسد و بر امور حاکمیت یابد.‏

‏محمدرضا بر اثر غرور و خود محوری به هر کاری دست می زد از جمله آنها بر باد دادن امکانات کشوری بود.‏

‏فریده دیبا می نویسد: «محمدرضا می گفت: مملکت پول زیاد دارد و این قبیل دزدی ها (سوءاستفاده کارگزاران و وزراء و دولتیان و درباریان) لطمه ای به دارایی های مملکت نمی زند. وقتی ما به مصر یک میلیارد دلار، به اسرائیل یک میلیارد دلار به سازمان آب لندن نیم میلیارد دلار و به سایر ممالک میلیاردها دلار وام می دهیم! چه اشکالی دارد یک عده از مدیران مملکت ما هم به نوایی برسند و چاق شوند.» ‏‏(همان، ص 290)‏

‏برای آنکه روشن شود که مقصود از دادن وام، کمک بلاعوض محمدرضا به جهان خواران یا دولت های دست نشانده است به نگرانی! شریف امامی توجه کنید:‏

‏«شخص مطلع و برجسته ای می گفت دو روز قبل در جلسه ای با شرکت شریف امامی رئیس مجلس سنا بودیم و خیلی جلسه خصوصی بود. رئیس سنا می گفت: من اوضاع را خیلی بد می بینم. تمام مردم ناراضی و در حد انفجار هستند. من که همه چیز دارم می بینم وضع به نحوی است که شخص وقتی به خود می اندیشد عدم رضایت در باطن او مشاهده می شود و اضافه کرد: خیلی احساس وضع غیر عادی و آینده ای مبهم می کنم. در مورد نفت هم شریف امامی گفت: وضع را روشن نمی بینم و فایده ای هم ندارد که 24 میلیارد دلار به ما پول دادند. 20 میلیارد دلار آن را به آمریکا بابت خرید سلاح و دیگر هزینه ها پس دادیم و حتی یک میلیارد دلار به انگلستان وام ‏


‏دادیم و چهار میلیارد بقیه هم به دست عوامل اجرایی از بین می رود و می خورند. اگر پولی بابت فروش نفت نمی دادند بهتر بود. لااقل دلمان نمی سوخت و می گفتیم یک روز بالاخره پول وصول می شود. یعنی نفت به فروش می رسد و می توانیم با پول آن کاری برای مردم مملکت انجام دهیم.» ‏‏(ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ص 407)‏

‏ ‏

سوخت مجانی برای آمریکایی ها

‏تاج الملوک مادر محمدرضا در مورد تاخت و تاز آمریکایی ها در ایران و سوء استفاده های آنها مطالب جالبی می نویسد:‏

‏«یک روز محمدرضا که خیلی ناراحت بود به من گفت: مادر جان! مرده شور این سلطنت را ببرد که من شاه و فرمانده کل قوا هستم ولی بدون اطلاع من هواپیماهای نظامی را آمریکایی ها برده اند به ویتنام. (آن سالها آمریکا در جنگی تمام عیار و خونین در کشور ویتنام در جنوب شرقی آسیا درگیر بود.)‏

‏آن موقع جنگ ویتنام بود و آمریکایی ها که از قدیم در ایران پایگاه نظامی داشتند هر وقت احتیاج پیدا می کردند از این پایگاهها با صلاحدید خود استفاده می کردند و حتی اگر احتیاج داشتند از هواپیماها و یدکی های ما برای پشتیبانی نیروهای خودشان در ویتنام استفاده می کردند.‏

‏حال بماند که چقدر سوخت مجانی می زدند. اصلاً کل بنزین هواپیماها و سوخت کشتی هایشان را از ایران به صورت مجانی می زدند.» ‏‏(به نقل از کیهان، مورخ 29 / 11 / 81)‏

‏ ‏

موافقت شاه بعد از 12 دقیقه

‏ظاهراً اظهار ناراحتی محمدرضا از اعزام هواپیماهای جنگی ارتش ایران به ویتنام بدون اطلاع محمدرضا اولین مورد آن بوده است. زیرا از آن به بعد با یک سؤال کوتاه از محمدرضا برای ارسال هواپیماهای ایران به ویتنام به همراه تجهیزات مختلف بلافاصله محمدرضا موافقت می کرده است. سند زیر گویای این حقیقت است:‏


‏«پس از اعلام دکترین نیکسون، شاه در راستای برقراری امنیت برای حفظ منافع آمریکا ارتش را برای سرکوب نیروهای شورشی علیه غرب و حفظ دست نشاندگان آن به مناطق مختلف اعزام کرد. اولین دخالت نظامی شاه اعزام جنگنده های 5 ـ ‏F‏ به ویتنام برای سرکوب ویت کنگ ها بود. این تصمیم در پی خواست آمرانه نیکسون بود. به نقل از اسدالله علم وزیر دربار شاه، صبح پنجم آبان 1351 سفیر آمریکا تلفن زد و اعلام کرد پیامی از نیکسون (رئیس جمهور آمریکا) دریافت داشته مبنی بر این که هواپیماهای 5 ـ ‏F‏ ما به ویتنام فرستاده شوند. بلافاصله با شاه تماس گرفته و گزارش دادم که موافقت کرد. تنها درخواست شاه این بود که آمریکا باید متقبل شود هرچه هواپیما از دست می دهیم جایگزین کنند. ‏‏(یادداشت های علم، ج 4، ص 390)‏

‏طبق گزارش سفارت آمریکا در تهران، آمریکا از ایران خواست که 50 فروند هواپیمای 5 ـ‏F‏ جهت استفاده در ویتنام تأمین کند و شاه 12 دقیقه پس از عنوان مطلب پاسخ مثبت داد. ‏‏(مجموعه اسناد لانه جاسوسی آمریکا، از ظهور تا سقوط، ص 169)‏

‏اسناد به قدر کافی گویای وابستگی مطلق محمدرضا به آمریکاست. بنابراین شرط شاه برای اعزام 50 هواپیمای جنگنده ایرانی به ویتنام از حرف های اسدالله علم است نه محمدرضا.‏

 


سخاوتمندی های حاتم گونه

‏برابر اسناد غیر قابل انکار محمدرضا در سفر خود به آمریکا در زمان کندی در تاریخ 21 / 1 / 41 ضمن یک حاتم بخشی عظیم از انواع جواهرات به ژاکلین کندی همسر رئیس جمهور آمریکا هدیه کرد. هدایای گرانبهای محمدرضا به ژاکلین بیش از صدها هزار دلار ارزش داشت. شاه در دیدار با کندی نیز یک هدیه فوق العاده با ارزش را در دیدار خصوصی به کندی اهدا کرد.» ‏‏(57 سال اسارت، ج 3، ص 308)‏

‏«شاه در مذاکره خصوصی و سه ساعته که سلطنت خود را در گرو موفق شدن در آن می دید خود را با تمام پیشنهادات جان کندی موافق و همراه نشان داد. از اتاق بیضی(دفتر کار رسمی رئیس جمهوری آمریکا) که بیرون آمد همراهانش برق شادمانی را در نگاهش دیدند. او کاغذی در جیب داشت که رئوس نظرات کندی را در آن یادداشت کرده بود. بعدها از همین یادداشت اصول ششگانه «انقلاب سفید» بیرون کشیده شد.» ‏‏(از سید ضیا تا بختیار، ص 466)‏

‏«علاوه بر همه اینها محمدرضا هدایای نفیس دیگری نیز به رؤسای مجلس سنا و مجلس نمایندگان و بسیاری از سناتورها و وکلای مجلس و سیاستمداران و حتی روزنامه نگاران و شهرداران متنفذ شهرهای آمریکا داد. من که در مسائل سیاسی خام بودم علت این سخاوتمندی های حاتم گونه را نمی فهمیدم. فرح مرا از این ناآگاهی بیرون آورد و گفت: در آمریکا تصمیمات دولت تحت تأثیر فشار افراد متنفذ است. اگر این افراد تحت تأثیر سخاوتمندیهای ما قرار بگیرند در تصمیمات کنگره آمریکا و کاخ سفید به نفع ما عمل خواهند کرد.» ‏‏(دخترم فرح، ص 174)‏

‏اما مهمتر از همه هدایا هدیه با ارزشی بود که محمدرضا به شخص کندی داد. در آن سالها که خزانه مملکت تهی بود و محمدرضا نمی توانست از خزانه دولت هدیه چشمگیری به «کندی» تقدیم کند وی تقاضای یک وام 50 میلیون دلاری از آمریکا کرد. از آن مبلغ 15 میلیون دلار سهم «لیندون جانسون» معاون کندی شد و 35 میلیون دلار را تماماً به کندی بخشیدند.‏

‏«... بعد در مورد فیلم های فرانسوی و هنرپیشگان روز فرانسه صحبت کردیم و من با تعجب ‏


‏دیدم شاه همه کمدین های فرانسوی را می شناسد و فیلم های آنها را دیده است.‏

‏اصولاً محمدرضا به فیلم های کمدی علاقه زیادی داشت و کمتر فیلم کمدی بود که او ندیده باشد. در این ملاقات کار ما به خنده و شوخی کشید و حتی محمدرضا چند بار با صدای قهقهه خندید.» ‏‏(دختر یتیم، ج 1، ص 207)‏

‏محمدرضا اصولاً اهل مطالعه نبود. به ندرت روزنامه می خواند. هیچ نوع کتابی را برای مطالعه انتخاب نمی کرد. ولنگاری و سرگرمی های دائمی فرصتی را برای مطالعه وی باقی نمی گذاشت. محمدرضا حتی گزارشهای ساواک را نمی خواند. مقامات ساواک هم عمده ترین گزارشها را به صورت خلاصه شده و بسیار مختصر برای اطلاع شاه تهیه می کردند.‏

‏اما فریده دیبا در مورد نوع سرگرمی های دیگر محمدرضا نکته دیگری را مطرح می کند که درخور توجه بسیار است. اگر خاندان محمدرضا خاطرات خود را به رشته تحریر در نیاورده بودند بدون تردید نویسندگان معاصر نمی توانستند به شخصیت واقعی دودمان پهلوی پی ببرند. فرح و فریده دیبا و حتی خواهران محمدرضا و تاج الملوک هم توانسته اند با نوشته های خود بخشی از واقعیات دربار پهلوی را ترسیم کنند. فریده دیبا در مورد برنامه های شبانه روزی محمدرضا می نویسد:‏

‏«محمدرضا هر کار مهم که داشت سر ساعت 10 شب کنار می گذاشت و دنبال زندگی شبانه خود می رفت و نزدیک صبح به کاخ اختصاصی مراجعت می نمود.» ‏‏(دخترم فرح، ص 153)‏

‏فرح پهلوی در مورد عادات بد محمدرضا می نویسد:‏

‏«محمدرضا عادت داشت وقتی می خواست افراد را تحقیر کند، اجازه نمی داد کسی در برابر او بنشیند. حتی گاهی اوقات اگر هم صندلی و مبل کافی برای نشستن بود به وزرا و حتی نخست وزیر تکلیف می کرد روی صندلی ننشینند و به حرفهای او که روی مبل نشسته بود گوش فرادهند.‏

‏اوایل که آمریکایی ها و انگلیسی ها به او خیلی فشار می آوردند و در مملکت سیاستمداران قدر قدرتی مانند قوام السلطنه، دکتر مصدق، رزم آرا، علی امینی و امثالهم وجود داشتند، سیاست ‏


‏سازش و مدارا با اشخاص قدرتمند را در پیش گرفته و می کوشید دشمنان بالقوه خود را خشمگین نسازد و آنان را به دشمنان بالفعل تبدیل نکند. اما کم کم که موقعیت منحصر به فرد او تثبیت شد به ویژه پس از ترور جان.اف.کندی که نفس راحتی کشید سیاست مدارا و مماشات با این قبیل افراد را کنار گذاشت و پدر همه آنها را درآورد.» ‏‏(دختر یتیم، ج 1، ص 373)‏

‏داریوش همایون سخنگوی دولت رستاخیزی محمدرضا، از قول اسدالله علم می نویسد: «برای اداره کشور دو چیز لازم است: زور زیاد و عقل کم.» ‏‏(تاریخ 25 ساله ایران، ج 2، ص 28)‏

‏اتفاقاً باید گفت نظر اسدالله علم چندان هم بی جا نیست. چون حداقل در مورد محمدرضا ثابت شد. زیرا محمدرضا به گفته متعصب ترین هوادارانش از عقل سلیم برخوردار نبود. از طرفی زور هم داشت. همین دو صفت بود که محمدرضا را 37 سال بر جان و مال و هستی مردم ایران مسلط ساخت.‏

‏ ‏

بیگانه پرستی و تنفر از ایرانیان

‏یکی از عیوب بزرگ و غیر قابل بخشش محمدرضا بی اعتنایی به مدیران ایرانی و ایرانیان بود. بر عکس او نسبت به بیگانگان نهایت ملاطفت و انقیاد را داشت. ارتشبد طوفانیان می نویسد: «شاه ما را داخل آدم نمی دانست ولی هر خارجی هر حرفی می زد او قبول می کرد.»‏‏ ‏‏(خاطرات ارتشبد حسن طوفانیان، ص 117)‏

‏دکتر علی امینی نخست وزیر محمّدرضا نیز درباره ارباب خود می نویسد: «شاه دل خوشی از هیچکس نداشت. خارجی ها همیشه افرادی را به او تحمیل می کردند.»‏‏ (خاطرات علی امینی، ص 89)‏

‏اینها بخش کوچکی از اظهارنظر اطرافیان و هواداران محمّدرضا از ضعف و بی کفایتی اوست. همانگونه که مشاهده کردیم حامیان محمّدرضا از بی توجهی وی به ایرانیان و مدیران ایرانی می نالند. علت این روحیه وی حرف شنوی او از بیگانگان است. دشمنان این کشور همواره زمامداران قاجار و پهلوی را به ستیز با مردم تشویق کردند تا مردم وادار به مبارزه با شاه شوند. شاه هم با آنها به خشونت برخورد کند. در چنان شرایطی است که آنها می توانند زمامدار کشور را از‏


‏مردم بترسانند و سپس او را زیر بال و پر خود بگیرند و کاملاً تسلیم خود کنند. تیمسار فردوست می نویسد: «در سال 1357 وضع محمّدرضا کاملاً محکم به نظر می رسید. او به پشتیبانی غرب و به ویژه آمریکا و انگلستان اطمینان داشت. روسها نیز او را پذیرفته و با او روابط حسنه ای ایجاد کرده بودند. از 28 مرداد 1332 تا سال 1357 محمّدرضا به خواست آمریکا دیکتاتور بلامنازع ایران بود و آمریکایی ها نیز از او توقعی جز این نداشتند. انگلیسی ها سلطنت را برای وضع ژئوپولیتیک ایران مناسب ترین سیستم حکومتی می دانستند. این تحلیلی است که بارها یا از خود انگلیسی ها یا از ایرانیان وابسته به انگلیس شنیده ام... .‏

‏خلاصه همه چیز چه برای محمدرضا و چه برای آمریکا و انگلیس کاملاً وفق مراد بود...» ‏‏(ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1، ص 543)‏

‏پیداست که دیکتاتوری محمّدرضا وفق مراد آمریکا و انگلیس باشد. محمّدرضا با دیکتاتوری خود غرق در انواع فسادها شود و آمریکا و انگلیس منابع ایران را تاراج کنند. همواره این آمریکایی ها بودند که در مورد نفت ایران تصمیم می گرفتند که: چه میزان نفت استخراج شود به چه کشوری فروخته شود و به چه مبلغی عرضه شود و از همه مهمتر این که عوائد حاصله از فروش نفت چگونه هزینه شود. یعنی 70% درآمد نفت به اشکال مختلف به آمریکا بازگردد و 30% باقیمانده را با نظر آمریکا تحت نظر مستشاران آمریکایی به مصرف برسد... .‏

‏راستی با این همه سند و مدرک و اظهار نظر، تردیدی باقی می ماند که حاکم واقعی کشور در زمان محمّدرضا آمریکا بوده است؟‏


دستورالعمل آمریکا به شاه

‏با توجه به مجموعه مسائل بین المللی و داخلی، آمریکا نیز که بنا به دلایل عدیده درصدد تقویت اسرائیل بود، کشورهای خاورمیانه را فاقد استقلال و توانمندی می خواست. در چنان فضایی لوایح ششگانه را به عنوان طناب اسارت با دست شاه به گردن مردم ایران انداخت. طنابی سخت و سنگین که رهایی از آن جز با نثار جان مقدور نبود.‏

‏به گفته جیمز بیل: «در این برهه، دولت کندی به روش دو سیاست خارجی که در مورد کشورهای جهان سوم در نظر گرفته بود، روی آورد. نخست اصلاحات و اگر کارگر نشد استفاده از تمام ابزارهای سرکوب.» ‏‏(شیر و عقاب، ص 207)‏

‏صراحت نویسنده در اجرای برنامه های آمریکایی لوایح ششگانه قابل توجه بسیار است. یا مردم ایران مجبورند لوایح ششگانه را بپذیرند و به آن عمل کنند و کشاورزی و دامداری و صنعت و اقتصاد کشور را به نابودی بکشانند و یا اینکه در انتظار کشتار و سرکوب شدید باشند. لابد این از دید آمریکاییان و کاخ سفید یعنی حقوق بشر!!‏

‏همین پیروی بی چون و چرای از آمریکا و انگلیس بود که کشور ما را دچار ورشکستگی کرد، همانطور که رضاخان فقط از انگلیس اطاعت می کرد:‏

‏«رضاخان از نظر سیاست خارجی مسأله ای نداشت. انگلیسی ها که قوی ترین نیروی منطقه بودند او را آوردند و از او پشتیبانی کردند... با چنین قدرت و سیاستی در داخل و با چنان حمایتی از خارج. در دوران رضاخان «دکترین امنیت ملی» در عمل وجود داشت ولی با واقعیتهای جامعه تطابق نداشت و امنیت کشور با زور تأمین می شد. این دکترین به سمت خاصی هدایت می شد که منافع انگلیسی ها خواهان آن بود.» ‏‏(ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1، ص 482)‏

‏فرح پهلوی همسر محمّدرضا می نویسد:‏

‏«جمله محمّدرضا همیشه آزارم می دهد. هنگامی که آمریکایی ها بهانه های مختلف می آوردند تا او را به ایالات متحده راه ندهند در حضور من به راکفلر (معاون رئیس جمهور سابق (آمریکا) گفت: پس از پایان جنگ ویتنام به خاطر آنکه صدها هزار (هفتاد هزار) نظامی آمریکایی‏


‏بیکار نشوند او حاضر شد شصت هزار آمریکایی بازگشته از ویتنام را در نیروی هوایی و ارتش ایران استخدام کند. حالا چطور آمریکا حاضر نمی شود خدمتگزار صدیق خود را در آمریکا بپذیرد.» ‏‏(دختر یتیم، ج 2، ص 818)‏

‏این تصویر اعلیحضرت شاهنشاه آریامهر!!؟ آن هم از دید همسرش فرح پهلوی است. آیا می توان گفت که محمّدرضا در انجام چنین کاری مستقل عمل کرده است؟ هیچ قرینه ای برای اینکه بپذیریم محمّدرضا از روی اراده به چنین اقدامی دست زده وجود ندارد. اگر پذیرفتیم که مجبور به این کار بوده خود به خود قبول می کنیم که محمّدرضا «مترسکی» بیشتر نبوده است. یعنی آمریکا ایران را به دلخواه خود اراده می کرد. سیاست خارجی کشور را در راستای منافع امپریالیست ها و صهیونیست ها تدوین و اجرا می نمود ارتش ایران را برای پاسداری از منافع واشنگتن آموزش می داد و با سلاح های آمریکایی ولی با پول ایران مجهّز می ساخت تا در منطقه خلیج فارس و خاورمیانه اوضاع را به کنترل خود درآورد. نفت ایران را به هر میزان که می توانست استخراج می کرد و بازاریابی و قیمت گذاری و عرضه نفت در اختیار آمریکا بود. همچنین آمریکا تصمیم می گرفت که بودجه حاصله از فروش نفت چگونه هزینه شود.‏

‏امام خمینی در همین راستا و با اعتقاد به اینکه محمّدرضا مانند پدرش رضاخان، مأمور انگلستان برای سرکوب ملت در ایران به قدرت رسید فرموده اند:‏

‏«این محمّدرضا شاه خودش گفت که متفقین صلاح دیدند که ما باشیم. پریروز هم که وزیر خارجه انگلستان گفت... ایشان منافع ما را دارد حفظ می کند. چطور از او پشتیبانی نکنیم؟ ما ‏


‏می دانیم که ایشان منافع شما و آمریکا را دارد حفظ می کند. داد ملت همین است... مأموریت از طرف آمریکا دارد و انگلستان... باید ایران را عقب نگه دارد. فرهنگ ایران را بشکند. روحانیت ایران را بشکند. اسلام را عقب بزند. تاریخ اسلام را تغییر بدهد. ‏‏(صحیفه امام، ج 4، ص 241)‏

‏توضیحاً اینکه «دیوید اُوئن» وزیر وقت امور خارجه انگلستان در اول آبان ماه سال 1357 صریحاً اعلام کرد: اگر رژیم شاه سرنگون شود این به نفع منافع غرب نخواهد بود... . همچنین گفت: با توجه به مجموعه مسائل من معتقدم که سقوط رژیم ایران به ضرر انگلیس و غرب است. ‏‏(رادیو لندن 1 / 8 / 58 و روز شمار انقلاب اسلامی، ج 6، ص 424)‏

‏اینها بخشی از اسناد صریح و منتشر شده ای است که وابستگی شدید رژیم شاه را به آمریکا و انگلیس نشان می دهند و به خوبی مشخص می کنند که شاه دست نشانده انگلیس و مجری سیاست های آمریکا بود. همان دو کشوری که مصلحت دیدند محمّدرضا، در ایران سلطنت کند، چیزی که محمدرضا به آن اقرار کرده بود. این اسناد به روشنی به شخصیت ضعیف و بسیار معمولی وی و به لحاظ مدیریتی به بی کفایتی وی گواهی می دهند.‏

‏محمدرضا میزان وابستگی خودش در برابر قدرت های غربی را به وضوح توضیح می دهد و می گوید من عروسک خیمه شب بازی بودم که نخ های آن را آنها (آمریکا و انگلیس) می کشیدند. ‏‏(شیر و عقاب)‏

‏ ‏

آخرین کلام

‏کتابهایی که در سالهای اخیر توسط اطرافیان محمدرضا نوشته شده مشحون از وابستگی های شدید شاه سابق ایران به قدرتهای خارجی است، همان قدرتهایی که جز ذلت و فقر و عقب ماندگی مردم ما به چیز دیگری نمی اندیشیدند. اتفاقاً تمامی اعتراض حضرت امام خمینی به شاه هم در همین موضوع بود. امام خمینی اعتقاد داشتند که وابستگی موجب ذلّت و عقب ماندگی و یأس مردم می شود. لذا تمام تفکر و مدیریت و قدرت امام خمینی در این راه مصروف شد که مردم بیش از پیش به نقش ویرانگر دودمان پهلوی در وابستگی آنها به بیگانگان آشنا شوند و با ‏


‏بسیج نیروهای همان مردم دردمند و محروم به قلّه عزت بخش استقلال و آزادی برسند. اگر امروز ما افتخار می کنیم که مستقل ترین کشورهای عالمیم این افتخار در سایه تفکر امام نصیبمان شده است. اگر امروز با سربلندی سی امین سالگرد پیروزی انقلاب را جشن می گیریم و به آن می بالیم باز هم نتیجه عمل به رهنمودهای حضرت امام است و اگر در این 30 سال دهها توطئه خطرناک و متنوع و پشت سر هم را با سرفرازی خنثی کرده و ناکام گذاشته ایم همه و همه حاصل بیگانه ستیزی ماست که این موضوع جوهره انقلاب اسلامی و انگیزه پیروزی انقلاب و استقرار نظام جمهوری اسلامی است.‏

‏یکبار دیگر اوج اقرار محمدرضا پهلوی را از زبان خودش و از قول همسرش بخوانیم تا به امام عزیز و بزرگوار ببالیم و به مردم انقلابیمان افتخار کنیم که با دوراندیشی و فداکاری و بینش عظیم خود مردممان را از حضیض ذلت وابستگی به اوج افتخار استقلال رساندند.‏

‏فرح پهلوی می نویسد:‏

‏«محمدرضا می گفت: من در جریان تحریم نفتی اعراب در سال 1967 شیرهای نفت ایران را به روی جهان غرب و اسرائیل باز کردم و به بهای تخریب روابط ایران با اعراب، اجازه ندادم چرخ صنعت و انرژی غرب از حرکت بایستد. در جریان «جنگ ظفار» به منظور حفظ امنیت دهانه خلیج فارس و عبور مطمئن نفت به سوی آمریکا، ژاپن و اروپا، سربازان ایرانی را به جنگ شورشیان چپ گرا فرستادم. تمام عمرم را صرف سرکوب نیروهای کمونیست و چپ گرا کردم تا منافع غرب و در رأس آن آمریکا را حفظ کنم. در جریان جنگ ویتنام، نفت و بنزین و سوخت هواپیما به آمریکاییان رساندم و حتی هواپیماهای جنگی ایران را در اختیار سر فرماندهی آمریکا در ویتنام قرار دادم. هر چه به من گفتند از جان و دل پذیرفتم و مانند یک غلام حلقه بگوش مجری دستورات منطقه ای و فرا منطقه ای آنها بودم. هر سال میلیاردها دلار بودجه کشور را صرف خرید اسلحه از کمپانی های آمریکایی کردم و صدها میلیون دلار به مؤسسات آموزشی و اجتماعی آمریکا کمک بلاعوض کردم.» ‏‏(دختر یتیم، جلد دوم، ص 872)‏

‏آری امام نمی خواستند که «یک غلام حلقه بگوش آمریکا» بر مردم با فرهنگ و پرسابقه و با ‏


‏فضیلت ایران حکومت کند.به همین دلیل بود که فرمودند:‏

‏«اگر نفوذ روحانیون باشد نمی گذارند یک دست نشانده آمریکایی این غلط ها را بکند، بیرونش می کنند از ایران.» ‏‏(صحیفه امام، ج 1، ص 418)‏

‏ ‏

‏ ‏

منابع و مآخذ:

‏1. صحیفه امام (مجموعه آثار امام خمینی)، تدوین و تنظیم: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1378‏

‏2. دیبا، فریده، دخترم فرح، ترجمه دکتر الهه رئیس فیروز، تهران: مؤسسه انتشارات به آفرین، 1382(چاپ دهم)‏

‏3. پهلوی، فرح، دختر یتیم، به کوشش احمد پیرانی، تهران: انتشارات به آفرین، 1387(چاپ دوم)‏

‏4. فردوست، حسین، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، تهران: مؤسسه اطلاعات، 1386‏

‏5. اسفندیاری، ثریا / لویی لانتن، کاخ تنهایی، تهران: انتشارات پیکان، 1385‏

‏6. زونیس، مارین، شکست شاهانه، ترجمه عباس مخبر، تهران: انتشارات طرح نو، 1370‏

‏7. نجاتی، غلامرضا، تاریخ بیست و پنج ساله ایران، تهران: مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، 1387‏

‏8. پهلوی، محمد رضا، پاسخ به تاریخ، ترجمه دکتر حسین ابوترابیان، تهران: نشر زریاب، 1379‏

‏9. بهنود، مسعود، از سید ضیا تا بختیار، تهران: سازمان انتشارات جاویدان،1377‏

‏10. سولیوان، ویلیام / پارسونز، سر آنتونی، خاطرات دو سفیر، ترجمه محمود طلوعی، تهران: نشر علم، 1375‏

‏11. بشارتی، علی محمد، 57 سال اسارت، تهران: نشر سوره مهر، 1382، جلد چهارم‏

‏12. عاقلی، دکتر باقر، روز شمار تاریخ (از مشروطه تا انقلاب اسلامی)، تهران: حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، 13‏

‏13. حسینیان، روح الله، چهارده سال رقابت ایدئولژیک شیعه در ایران، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1383‏

‏14. علم، اسد الله، یادداشتهای امیر اسدالله علم، تهران: انتشارات معین، 1380‏

‏15. خاطرات ملکه پهلوی (تاج الملوک)، به همت تورج انصاری / محمود باتمانقلیچ / ملیحه خسروداد، تهران: نشر به آفرین، 1380‏

‏16. خاطرات ارتشبد حسن طوفانیان، به کوشش ضیا صدقی، تهران: انتشارات زیبا، 1382(چاپ دوم)‏

‏17. خاطرات علی امینی، به کوشش حبیب لاجوردی، تهران: نشر صفحه سفید، 1383‏

‏18. بیل، جیمز، شیر و عقاب، ترجمه جهانشاه فروزنده، برلیان، تهران: نشر فاخته، 1371‏

‏19. رادیو لندن، 1 / 8 / 58‏

‏20. مجموعه اسناد لانه جاسوسی، دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، تهران: مرکز نشر اسناد لانه جاسوسی آمریکا، 1369 ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‎ ‎