بچه دبستانی ها
بود آرامش تو ختم پریشانی ها
قدمت رونق آبادی ویرانی ها
تا که سالم برسی کنج حرم جمع شدند
تا سحر ناحیه خواندند خراسانی ها
بی گمان آمدنت، آمدن یوسف بود
حال ما حال خوشی بود چو کنعانی ها
نه فقط خاک وطن با نفست انس گرفت
یک جهان مات تو شد وقت سخنرانی ها
وقت توصیف کلامت چه بگویم آخر
با تو احیا شده آئین رجزخوانی ها
چای روضه ست گوارای تو، تعطیل شدند
بزم اشرافی ها، رونق مهمانی ها
تاج بر سر شدگان خاک به سر می کردند
ای صدایت نفس معرکه گردانی ها
یک طرف قصۀ خوشبختی مظلومان بود
یک طرف قصۀ دربار و پشیمانی ها
سختی راه به آسانی لبخند گذشت
عالمی مانده در این سختی و آسانی ها
شب تاریک سحر شد به نگاهت بی شک
لحظه روشن آزادی زندانی ها
به دعای تو بیابان بشود گندمزار
آه ای خاتمۀ بی سر و سامانی ها
یاد ما باش و دعا کن که به یادت باشیم
ما همانیم، همان بچه دبستانی ها
علی سلیمانی