روح خدا
شمیم روح خدا می وزد ز پیرهنش
از آنکه روح خدا جا گرفته در بدنش
نه تن که روح ممثل ز فیض روح قدس
همه اشعۀ نور است تار و پود تنش
چه پیکری، که سبکتر ز بال جبرائیل
ولی ثقیل تر از وزن آسمان ثمنش
عیان تجلی سینای موسوی به دلش
ظهور معجز روح اللهی است در دهنش
قمیص یوسفی اش را کسی به تن ندرید
اگرچه چنگ زهر سو فکند اهرمنش
ز پرنیان بهشتش چو جامه فاطمه دوخت
گرفت بوسه پیمبر ز چهره و ذقنش
فرشته دید و خدا دید و مردمان دیدند
لب خلیل بر آن بازوان بت شکنش
از آنکه خون حسینش دوید در شریان
خدا نهاد به کف ذوالفقار بوالحسنش
به نیمه شب چو برد سجده بر در معبود
ز خود فراز رود تا خدای خویشتنش
دلش که مهبط نور است چشمه سار صفاست
هزار گل ز بهشت خداست در دمنش
خوشا که دیدۀ جانم فروغ مهر گرفت
حیات تازه گرفتم ز بوی پیرهنش
بلا ز جان خمینی خدا بدارد دور
همیشه باد منور چراغ انجمنش
فخرالدین حجازی
