انکار آفتاب
انکار چشم تو
انکار آفتاب
انکار زندگی است
در کشتی نگاه تو
آرامشی است که انسان
انگار
با نوح در کناره نشسته است
تو
تولد دوباره خاکی
در قامت بهار
تو
نیاز جامع عشقی
که ذوالفقار علی (ع)
در اشاره خورشید چشمهای تو
پنهان است
پیش تر
از آنکه بیایی
ما، در میان جنگل یلدای قرنها
در خاکدان نفس
با فکرهای منجمد مغروق
در دروغ
خورشید
از یادمان گریخته بود انگار
در پیله های نکبت
در انتظار مرگ
با گام های آبله
می چرخیدیم

و جهان با ما
و ما با جهان
خرناسه می کشیدیم
و نجابتمان
در تماشاخانه های تمدّن
به تاراج رفته بود
تو آمدی
و آفتاب با تو
در یادها نشست
ما
از خوابهای قرون
برخاستیم
و جهان نیز
به اقتدای چشم تو قامت بست
انکار تو
انکار چهارده خورشید
انکار شکستن ستونهای کسراست
عزیزالله زیادی
برق نگاه تو
وقتی کبوتران
در اوج آبی پویای عصمتت
پرواز می کنند
و لاله ها
با ژاله های گرم تو
پر باز می کنند
وقتی شکوفه ها
در هرم آفتاب تو
پر بار می شوند
وقتی کلیم

از خاطرۀ صلابتت اذن دخول می گیرد
و ز یک فروغ جلوه تو ـ روح خدا ـ
به خاک می افتد
وآنگه خلیل
از کارگاه خشم تو مأمور می شود
وقتی که صاعقه
ـ برق نگاه تو ـ بر شب
شمشیر می زند
و عشق
ـ کوزه کوچک ـ
از چشمه زلال تو سرریز می شود
وقتی کلام تو
بر حجم وسعت تاریخ
تار بلوغ می پیچد
و جای، جای زمین
از عطش گامهای تو فریاد می زند
وقتی فرشتگان بر گرد بام تو هر شب
سرود می خوانند
و قطره های وضویت
جواز صادق صبح است
و عقل، یاغی غواص
در عمق باورت
گمراه می شود
من ذره جسارت وامانده در کلام
تو را چگونه بگویم؟
چسان مسیر شعر تو پویم؟

سید مهدی شجاعی