داد : « می خواهد فضول بگیرد ! » سرپرست ، عصبانی خودش را به سمت تلفن پرت کرد و هول هولکی یک شماره گرفت و بی معطلی گفت : « پرونده این جیم سین زاده را پیدا کنید و بیایید پرت کنید جلویش تا از اداره پرتش کنم بیرون ، این نامرد بی شرف را ! » نامزد آقای سرپرست از آن ور خط جواب داد : « وا ! عزیزم ، چی میگی ؟ کجایی ؟ در ثانی تو چرا زودتر به من نگفتی که عفت کلام نداری تا من دستی دستی خودم را بدبخت نکنم ؟ » آقای سرپرست از هولش قطع کرد و گفت : « کی گفته صبح علی الطلوع روی اعصاب من راه بروید و باعث از هم پاشیده شدن کانون گرم خانوادگی من بشوید لامروتها ؟ ذلیل مرده ها ! مرده شور همه تان را ببرد . چشمتان آّبله دربیاورد . » خانم چ میم در حالیکه به خاطر بوی گند پای جیم سین زاده ماسک به صورتش زده بود ، جواب داد : « چشم خودت آْبله دربیاورد . به ما چه مربوطه که تو همه اش تو فکر نامزدتی ؟ الان کله ات داغه و نمی دانی چه جهنمی انتظارت را می کشد . این دختر زبان دراز و افاده ای که من دیدم . . . » سرپرست ، حرف چ میم را قطع کرد و گفت : « خانم ! خواهش می کنم در مورد مسایل شخصی من اظهارنظر نکنید . حالا بماند که توی این شرکت خون من را توی شیشه کردین . » آقای سرپرست یواشکی گوشی تلفن را برداشت تا از نامزدش منت کشی کند : « عزیزم به جان خودم من بی تربیت نیستم . این گفت اینجوی بگو . . . همین دیگه . . . این . . . چیز . . . این مش الف ، آّبدارچیمون . » مش ب الف آّبدارچی ، آن یکی گوشی را برداشت و گفت : « خانوم دروغ می گوید ! تازه بعد از تلفن شما کلی فحش دیگر هم داد . گفت الهی چشمتان زیر تریلی برود ، لامصب . . . چشم شما ؟ . . . نمی دانم ، انگار منظورش هم چشم شما بود هم چشم ما ! »
آقای ر موسیقی دوست ، بشکن و بالاانداز با آن ام پی تری پلیر توی گوشش تازه از راه رسیده و به محض ورود کیف سامسونتش را روی میز گذاشت و یک بالانس توی اتاق زد . خانم چ میم روی کاغذ نوشت : « خدا مرگم بده ، خجالت نمی کشی با اون هیکلت ؟ » و کاغذ را تا کرد و داد به مش . ب . الف تا بدهد به موسیقی دوست .
موسیقی دوست روی کاغذ نوشت : « دارم هیپ هاپ می رقصم . فردا هم به جهت احترامی که برای احیاء هنر های ملی قائلم می خواهم برای برو بچ شرکت ، سنتی برقصم ! » خانم چ میم روی یک کاغذ دیگر نوشت : « لازم نکرده . آدم یک ذره متین باشد بد نیست ها ! » موسیقی دوست روی یک کاغذ دیگر نوشت : « دوست ندارم . دلم نمی خواهد ! » جیم سین زاده گوشی تلفن را برداشت و شروع کرد به هماهنگی با مسئول اموال شرکت : « ببین ، آن وانت قراضه پلاک 497 را توی حیاط دیدم . سوئیچش را رد کن بیاید می خواهم الان بروم مسافرکشی . . . آره دیگه ، آدم باید یک جوری از اوقات فراغتش استفاده کند . من که دارم از صبح تا حالا توی این شرکت مگس می پرانم . . . ببین ، آن گل میمون های توی باغچه هم جزو اموال شرکت ثبت شدند ؟ . . . هیچی می خواستم یک دسته اش را بچینم ، آخر شب داریم می رویم عیادت باجناقم . . . بابا سخت نگیر دیگر ، گل میمونن اینا . حالا اگر گل لیلیوم بودند چه جوری کلاس میذاشتی واسشون ؟ . . . روبانش را از کی بگیرم ؟ . . . آهان از آن روبانه که امروز چسباندند در سالن کامپیوتر ؟ همان که فلانی فرد قیچی اش زد دیگر ؟ ! . . . » آقای سرپرست هنوز داشت منت کشی می کرد : « گور بابای شرکت . . . ارباب رجوع هم فدای سرت . . . می خواهی الان بیایم با هم برویم بستنی یخی تمشکی بخوریم ؟ . . . دوست نداری ؟ خب می رویم درکه ، لواشک زغال اخته می خوریم . . . نه به جان مش ب الف گدا بازی چیه ؟ . . . خب می رویم یکی یک دانه موز می خریم می خوریم ، موزها ! موز میوه با کلاسیه ها ! . . . اصلاً به جهنم مگر من سر گنج نشستم ؟ »
مسؤل امور مالی توی اتاق آمد و داد زد : « حناق بگیرید . قطع کنید اون تلفنها را ببینم سی میلیون و پانصد و پنجاه و سه هزار و چهار صد و نود و یک تومان و پنجاه و پنج ریال و دوزار پول تلفن شرکت اومده . جیم سین زاده کجاست ؟ ! خانم چ میم فوری جواب داد : « رفته مسافرکشی ! »
مسئول امور مالی داد زد : « به این یارو بگویید دیگر حق ندارد توی توالت شرکت حمام کندها ! بس که این خیر ندیده خودش و بچه هایش توی توالت شرکت حمام کردند ، قبض آب هم سر به فلک گذاشته . . . »
آقای سرپرست ، سر موسیقی دوست که هی با خانم چ میم کاغذ رد و بدل می کرد ، داد زد : « این مسخره بازیها چیه ؟ چرا کار نمی کنید ؟ » موسیقی دوست چون هدفون ام پی تری پلیر توی گوشش بود ، نشنید ولی خانم چ میم جواب داد : « بد می کنیم پدر تلفن شرکت را در نمی آوریم ؟ داریم اس ام اس کاغذی واسه هم سند می کنیم ! »
سرپرست ضجه زد : « خدا منو مرگ بده با این شانسم ! راستی خانم شما چرا رفتین جلوی دوربین این حرفها را زدین ؟ » خانم چ میم جیغ زد : « مگر دروغ گفتم ؟ من جیم سین زاده نیستم که نسبت به رئیس بازی های تو دنده ام پهن باشدها ! » سرپرست با استیصال نالید : « بابا اونا آمده بودن مصاحبه تبلیغاتی واسه سهام شرکت بگیرن ، حالا هم می گویند راش ماش فیلم چیه ؟ از آنها هدر دادن و تهیه کننده هم زیر بار نمی رود ، می گوید ما پولتان را پس نمی دهیم ، فیلمها گران است و نمی شود هی کات داد و از اول گرفت . خانم شما باید بروید از اول پول به اینها بدهید تا بیایند مصاحبه تبلیغاتی شرکت را بگیرند و بروند . . . »
خانم چ میم جیغ بنفشی کشید و در حالیکه غش می کرد می گفت : « خجالت بکش ! با اون چندر غاز حقوقتان من پول تبلیغات شرکت را . . . »
رئیس اداره وحشت زده و عصبانی از اتاقش در آمد و یک پس گردنی جانانه پس گردن فلانی فرد خواباند و داد زد : بی لیاقت خاک بر سرت با اون سرپرستی کردنت . . . برو گمشو بیرون که مردم از دست تو و این کارمند های زیر دستت . . . البته این کارمند های بدبخت تقصیر ندارن ، عیب از مدیریت ضعیف بالای سرشان است . سرپرستی ات تو سرت بخورد . زود باش برو کارگزینی فرم خدمتت را باطل کن ، امیدوارم بعدش هم شناسنامه ات باطل بشود ! »
خانم چ میم یواشکی چشمش را باز کرد و با خوشحالی گفت : « آخیش ، راحت شدیم از دستش ها ! ژیان فلانی زاده بدبخت ! چه پدر و مادر بی کلاسی هم داشته ، اسمش را گذاشتند ژیان . حالا خوبه اسمش را موتور گازی نگذاشتند . . . ! وای یعنی می شود رئیس منو سرپرست شرکت کند تا حقوقم بالاتر برود ؟ »
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 92صفحه 9