به جای سرمقاله
غربت
ماه بالای سر آبادی است ،
اهل آبادی در خواب ،
روی این مهتابی ، خشت غربت را می بویم .
باغ همسایه چراغش روشن ،
من چراغم خاموش
ماه تابیده به بشقاب خیار ، به لب کوزۀ آب .
غوکها می خوانند
مرغ حق هم گاهی .
کوه نزدیک من است : پشت افراها ، سنجدها .
و بیابان پیداست .
سنگها پیدا نیست ، گلچه ها پیدا نیست .
سایه هایی از دور ، مثل تنهایی آب ، مثل آواز خدا پیداست .
نیمه شب باید باشد .
دب اکبر آن است : دو وجب بالاتر از بام .
آسمان آبی نیست ، روز آبی بود .
یاد من باشد فردا ، بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم .
یاد من باشد فردا لب سلخ ، طرحی از بزها بردارم ، طرحی از جاروها ، سایه هاشان در آب .
یاد من باشد ، هر چه پروانه که می افتد در آب .
زود از آب در آرم .
یاد من باشد کاری نکنم ، که به قانون زمین برخورد .
یاد من باشد فردا لب جوی ، حوله ام را هم با چوبه بشویم .
یاد من باشد تنها هستم .
ماه بالای سر تنهایی است .
سهراب سپهری
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 92صفحه 3