سخنرانی
زمان: صبح 28 اسفند 1359 / 12 جمادی الاول 1401
مکان: تهران، جماران
موضوع: کمال مطلق خواهی انسان و خودکامگیهای وی
حضار: هاشمی رفسنجانی، اکبر (رئیس مجلس شورای اسلامی) و نمایندگان مجلس شورای اسلامی
بسم الله الرحمن الرحیم
نقش زنان و برکات جنگ
البته در این سالی که به ما گذشت ماجراهای زیاد، گرفتاریهای زیاد برای ملت ما رخ داد. ولی من به نظرم می رسد تا گرفتاریها نباشد، سختیها نباشد، جنگها نباشد و کشتار دادنها و سایر اثرات آن نباشد، انسان از آن خمودی و از آن راحت طلبی ـ که در ذاتش هست ـ بیرون نمی آید. البته جنگ و لواحق آن بسیار ناگوار بود برای ملت ما، لکن در ازای او جوانهای ما، آنهایی که در جبهه ها می گذرانند و مردمی که جنگ را لمس می کنند، آنچنان مقاومتی از خودشان به خرج دادند که متوقع نبود. و این از برکات زحمتها و ناگواریهای جنگ و لواحق جنگ بود. اگر در یک رژیمهایی که ملت شرکت نداشتند با دولت در همۀ امور و حاضر در صحنه نبودند در همۀ گرفتاریها و زحمتها جنگی واقع می شد، فقط در یک کناری بود، بدون اینکه تحرکی از خود ملت و جوانهایی که احتیاج به تحرک دارند واقع می شد، این جنگ بیفایده بود. و اما امروز تمام ملت ما،نه فقط جوانهاو آنهایی که در جبهه ها هستند، بلکه پیرمردها و پیرزنها و دختر و بچه های نابالغ در صحنۀ گرفتاریها و در صحنۀ جنگ حاضرند و همه خود را در جبهه می بینند.
من وقتی در تلویزیون می بینم این بانوان محترم را که اشتغال دارند به همراهی کردن و پشتیبانی کردن از لشکر و از قوای مسلّح ارزشی برای آنها در دلم احساس می کنم که برای
کس دیگری نمی توانم این طور ارزش قائل بشوم. کارهایی که آنها می کنند یک کارهایی است که دنبالش توقع اینکه یک مقامی داشته باشند، یا یک پستی را اشغال کنند، یا یک چیزی از مردم خواهش کنند، هیچ این مسائل نیست. بلکه سربازان گمنامی هستند که در جبهه ها باید گفت مشغول به جهاد هستند. و ما اگر فایده ای از این جمهوری اسلامی نداشتیم الاّ همین حضور ملت به همۀ قشرهایش در صحنه و نظارت همۀ قشرها در امور همه، این یک معجزه ای است که جای دیگر من گمان ندارم تحقق پیدا کرده باشد. و این یک هدیۀ الهی است که بدون اینکه دستهای بشر در آن دخالت داشته باشند خدای تبارک و تعالی به ما اعطا فرموده است. و ما باید قدر این نعمت را بدانیم؛ و اقتدا کنیم به این زنها و بانوان و بچه های پشت جبهه و آنهایی که در خود شهرهای مخروبه و نیمه مخروبه حاضرند. ماها باید از اینها اخلاق اسلامی و ایمان و توجه به خدا را یاد بگیریم. ماها ممکن است کارهایی که حتی خیلی هم مفید است. برای جامعه بکنیم، لکن برای خودمان مفید نباشد. ممکن است که ماها کارهایی انجام بدهیم که به صلاح جامعه است و جامعه از آن استفاده کند و جامعه را به پیش ببرد، لکن ما را به عقب ببرد؛ و در پیشگاه خدای تبارک و تعالی نه اینکه اجری نبریم، بلکه انحطاط پیدا بکنیم.
ما باید به این قشرهای تودۀ مردم که بی توقع به کشور خدمت می کنند و به همۀ شما هم دارند خدمت می کنند به آنها اقتدا بکنیم و خودمان را اصلاح بکنیم. اگر ما هم آن روحیه را پیدا می کردیم، آن وقت کارهایمان همه یک وجهه پیدا می کرد. و افراد اگرکارهایشان به وجهۀ واحد باشد؛ یعنی مقصد خدا باشد و توجه به او. انسان را وادار به کار بکند، هیچ اختلافی متصور نیست. تمام چیزهایی که بشر به آن مبتلا هست از خود آدم است. تمام یعنی کارهایی که به دست بشر انجام می گیرد، بلکه کارهایی هم که از غیب به ما وارد می شود، چه بسا این همه زلزله ها و سیلها و طوفانها برای این باشد که ما خودمان را اصلاح نکردیم. ما اگر چنانچه خودمان را اصلاح کنیم و اینهایی که مؤثرند در بین توده ها، اینهایی که مردم نظر می کنند ببینند اینها چه می کنند، آنها هم تبعیت کنند، اگر آن اشخاصی که مورد توجه مردم اند ومردم اعمال آنها را و اقوال آنها را تحت نظر
دارند، اگر چنانچه وجهه واحد باشد، شما که صحبت می کنید برای خدا باشد، آن هم که می شنود برای خدا باشد، او که می نویسد هم همین طور، هیچ اختلافی نخواهد واقع شد. اگر اختلاف نظر هم باشد، با طرز الهی حل می شود؛ نه با طرز شیطانی. عمده اصلاح همین مرکزِ «خود» است. همۀ مصیبتهای ما از خود ماست. و باید اصلاح از خود ما شروع بشود. من توقع نداشته باشم که خودم اصلاح نشده بخواهم دیگری را اصلاح کنم. این خیال باطل است. اگر چنانچه خود آن گوینده اصلاح شده باشد، می تواند دیگران را اصلاح بکند.
بشر در جستجوی کمال مطلق
و این بشر یک خاصیتهایی دارد که در هیچ موجودی نیست. مِنْ جمله این است که در فطرت بشر؛ طلبِ قدرتِ مطلق است، نه قدرت محدود. طلبِ کمال مطلق است، نه کمال محدود. علم مطلق را می خواهد؛ قدرت مطلقه را می خواهد. و چون قدرت مطلق در غیر حق تعالی تحقق ندارد، بشر به فطرت حق را می خواهد، و خودش نمی فهمد. یکی از ادلۀ محکم اثبات کمال مطلق همین عشق بشر به کمال مطلق است. عشقِ فعلی دارد به کمال مطلق. نه به توهّم کمال مطلق؛ به حقیقت کمال مطلق. عاشقِ فعلی بدون معشوقِ فعلی محال است. در اینجا توهّم و ساختن نفسی تأثیر ندارد، برای اینکه فطرت دنبال واقعیت کمال مطلق است؛ نه دنبال یک توهّم کمال مطلق تا کسی بگوید بازی خورده است. فطرت بازی نمی خورد. در فطرت همۀ بشر این است که کمال مطلق را می خواهد. و برای خودش هم می خواهد. بشر انحصار طلب است. کمال مطلق را می خواهد که خودش داشته باشد. و این کمال مطلق آنجایی که همه پیدا بکنند یکی می شود. متعدد نیست تا اینکه آنجا دیگر انحصار باشد. همه یک است. اگر یک نفر ـ فرض کنید ـ حکومت یک شهری [را داشته] باشد، در قلبش راضی نیست؛ برای اینکه می بیند که دلش می خواهد حکومت یک استان [را داشته] باشد. وقتی استاندار شد، باز راضی نیست. دلش می خواهد که تمام یک کشور در دست او باشد. بعد که به دستش
آمد، راضی نیست. می خواهد که کشورهای دیگر هم تحت سلطۀ او باشد. شما می بینید که الآن این دو قدرتی که در عالم هست، در زمین است، این دو قدرت هیچ کدام راضی به آن ابرقدرتیِ خودشان نیستند. دولت امریکا می خواهد که روسیۀ شوروی نباشد و خودش باشد. شوروی هم می خواهد که امریکا نباشد و خودش باشد. و توهّم این را می کنند که کافی است برایشان! و حال آنکه اگر تمام زمین را به یکی بدهند، می رود دنبال آنچه ندارد. قانع نمی شود به آنچه دارد. دنبال آن چیزی است که ندارد، برای اینکه عشق به کمالِ مطلق دارد، عشق به قدرت مطلقه دارد. اگرتمام عالم را، تمام این کهکشانها و تمام این سیّارات و ثوابت و هرچه هست در تحت سلطۀ یک نفر بیاید، باز قانع نمی شود، برای اینکه اینها کمال مطلق نیست. تا نرسد به آنجایی که اتصال به دریای کمال مطلق پیدا بکند و فانی در آنجا بشود، برایش اطمینان حاصل نمی شود. ألا بِذِکرِ الله ِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ. نه به ریاست جمهوری ونه به نخست وزیری و نه به قدرت قدرتهای بزرگ و نه به دارا بودن همۀ مُلک و ملکوت. آنی که اطمینان می آورد و نفس را از آن تزلزل که دارد و خواهش که دارد بیرون می آورد «ذکر الله » است. نه ذکر الله به اینکه با لفظ، ما لا إله إلاّ الله بگوییم. ذکر اللهی که در قلب واقع می شود، یاد خدا، توجه به او: ألا بذِکْرِ الله ِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ. و بعد در آیات دیگر می فرماید که یَا أیَّتُهَا النَّفْسُ المُطْمَئِنَّةُ ارْجِعی إِلی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرضِیَّةً فَادْخُلِی فِی عِبَادی وَادْخُلِی جَنَّتِی. اگر انسان بخواهد خصوصیات این آیات شریفه را بگوید طولانی است. من یک اشاره به آن بکنم. و آن اینکه آن «نَفْس مطمئنّه»؛ یعنی آن نفسی که دیگر هیچ خواهشی ندارد. این طور نیست که حالا نخست وزیر شده می گوید این کم است، باید رئیس جمهور بشوم؛ رئیس جمهور شده است می گوید این کم است، من باید رئیس جمهور کشورهای اسلامی باشم. به اینجا رسید می گوید این کم است. به هر جا برسد کم
است. تمام عالم را اگر یک لقمه کنند و به دست او بدهند، وقتی فکر می کند می بیند نقیصه دارد؛ خواهشش غیر این است. آن وقت مطمئن می شود که به کمال مطلق برسد. کمال مطلق آن وقتی است که او باشد؛ غیر او نباشد در کار. توجه به ریاست، توجه به سلطنت، توجه به عالم ماده، توجه به عالم های دیگر به غیب، به شهادت، هیچ نباشد. یاد منحصر شده باشد به یاد خدا. آنجا نفس «مطمئن» می شود. آن وقت است که مورد این خطاب واقع می شود که یا أَیَّتُها النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ای نفسی که به آنجا رسیدی که مطمئن شدی؛ از لغزش بیرون رفتی و توجه نداری به جای دیگر. یا أَیَّتُها النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعی إلی رَبِّکِ حالا دیگر هیچ چیز دیگر برای تو نمی شود. تو برگرد به سوی خدای «خودت» : «رَبِّکِ». ربِّ نفس مطمئنّه. فَادْخُلی فی عِبادی نه عبادالله ، عبادصالحین نه. «عبادی». با این ریزه کاری. وقتی که واقع شدی در عباد، آن وقت وَادْخُلی جَنَّتی نه الجنَّه. آن جنت مال دیگران است. آن جنت با همۀ عرض و طولش مال «عباد صالح» است، «عبادی» نیست. مالِ «عبادی» آنچه دیگر هیچ نیست جز عبادت، آن هم عبادت «هو». وقتی آنجا رسیدی، «ادخلی جنّتی». جنّتِ لقاء، جنّت ذات؛ نه جنت دیگران. جنّت شما که ان شاءالله همه وارد بشوید در آن جنت، با این جنت فرق دارد. آن جنتِ «عباد صالح»، «عبادالله الصالحین» است. اما این جنتی است که انتساب به هیچ جا ندارد، الاّ به «هو». آن وقت «نفس مطمئنّه» وارد شده است در یک منبع نور و در یک کمال مطلق، و رسیده است به آن چیزی که عاشق او بود. به هیچ چیزی عشق ندارد، خیال می کند! قدرتهای بزرگ خیال می کنند که قدرت رسیدن به زمین و هرچه در اینجاست کافیشان است. دلیل اینکه کافی نیست [این است که] می بینید که در فطرت همه هست که یک قدرتی من داشته باشم که هیچ محدود به حدی نباشد. اگر به آن بگویند که خوب، حالا همۀ قدرتِ مُلْک و ملکوت را داری، لکن یک قدرت دیگری هم هست، می خواهی یا نمی خواهی، جواب مثبت است! [اگر] بگوید همۀ قدرتهایی که در عالم هست، عالم مُلْک و ملکوت و جبروت، هر چه که هست، به تو دادم و تو فرمانفرمای عالم مُلْک و ملکوت شدی، لکن یک چیز دیگری هست بالاتر از این، می خواهی یا آن را دیگر نمی خواهی؟ می گوید می خواهم. فطرت
انسانی می گوید می خواهم. هیچ کس از شما نیست که وقتی عرضه به او داشتند، بگوید من نمی خواهم. یک کسی عالِم به همۀ علوم دنیا و آخرتی هست، تمام علوم در این محفظه اش موجود است، به او بگویند علوم دیگری هم در عالم دیگری هست، او را می خواهی یا همین بس [است]. هیچ فطرتی نیست که بگوید بس. می گوید ای کاش که بود و ای کاش که به ما می رسید! آنجایی که تمام می شود و ای کاش ها تمام می شود [و آن در] آنجایی است که انسان به علم مطلق برسد، و فانی بشود این قطره در آن دریا.
پس شما که در این عالم هستید و خیال می کنید که من اگر فلان را داشتم کافی بود، بدانید که کافی نیست. ممکن است که آن چیزی را که شما حالا تخیل می کنید که می خواهید یک کمی باشد، یک نفر آدم عادی می گوید یک خانه ای داشته باشیم و یک زندگی مثلاً بخور و نمیری، تا نرسیده خیال می کند این را می خواهد. همچو که رسید به او، یک چیز بالاتری را می خواهد، تا نرسیدید به اینکه ریاست جمهوری بهتان برسد، می گویید این [را] می خواهیم. همچو که رسیدید به آنجا می گویید نه، این که او نیست، آن که من می خواستم این نیست. بالاتر را می خواهم. آن هم که رفته به بالاتر. شما می بینید که فرض کنید که رئیس جمهور امریکا نصف قدرت این سیّاره را دارد، و خیال می کند این کم است. آنکه من می خواهم این نیست، خیال می کند که اگر شوروی را هم شکست بدهد و منزوی کند و همۀ این سیّاره در تحت قدرت او بیاید بَسَش است. این نمی فهمد که این جور نیست. این نمی فهمد که عاشق خداست، نه عاشق دنیا. دلیل این است که وقتی رسید به آنجا، می بیند نه، کافی شد. اگر به او می گفتند در سیّارۀ مشتری هم یک چیزهایی هست،می خواهی به او برسی هیچ ممکن نیست بگوید نه؛ می گوید آری. هیچ سیرنمی شود انسان. دنبال این نباشید که خیال کنید ما رسیدیم به اینجا، خوب، الحمدلله ! اختلافاتی که پیدا می شود برای همین است که اشتباهات هست. اشتباه در مقصد است. مقصدِ فطرت نداریم، ما ندیدیم، ما نمی دانیم، ما کتاب فطرت را نخوانده ایم. ما چون آشنا به کتاب فطرت نیستیم، خیال می کنیم که ما می خواهیم برسیم به یک قدرتی و در انحصار ما باشد این قدرت. وقتی رسیدید، می بینید آنکه می خواستم
این نیست. در دل باز آشفتگی هست. و آشفتگی رو به تزاید هم می شود؛ یعنی الآن اگر فرض کنید که [به ]فلان رئیس جمهور امریکا بگویند به اینکه خوب، شما حالا چه می خواهید، عاشق چه هستید، میل دارید چه بکنید. همۀ همّش این است که شوروی که یک خاری در چشم من است، این نباشد. به آن هم بگویند، می گوید این امریکا یک خاری است در چشم من، او نباشد. نمی فهمند اینها که نه آن قدرتْ آمال است؛ نه آن قدرت یک چیز دیگر است. در تمام فطرتها بلا استثنا، در تمام فطرتها بی استثنا، عشق به کمال مطلق است؛ عشق به خداست. عذاب برای این است که ما نمی فهمیم، ما جاهلیم، عوضی می گیریم مسائل را. اگر روی همین فطرت ما پیش برویم به کمال مطلق می رسیم. اینکه انسان را معذَّب خواهد کرد این است که کمال را عوضی گرفته است. خیال می کند کمال رئیس شدن است، رئیس اداره شدن است. رئیس اداره که می شود، می بیند اینکه کم است این ادارۀ چه است، رئیس یک کشور شدن است. وقتی رسید، می رود سراغ آن کشور دیگر. آن هم وقتی رسید، می رود سراغ دیگری. همه عالم را به او بدهند باز سیر نمی شود. برای این است که کمال مطلق آرزوی انسان است. فطرت انسان فِطْرَتَ الله ِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا. این فطرت توحید است. فطرت کمال مطلق است. تا آنجا نرسید، هِی می خواهید. دنبال یک گمشده ای شما هستید. عوضی می گیرید آن گمشده را. ماها همه عوضی می گیریم. هر کس خیال می کند اینکه آن چیزی که دیگری دارد کاش مال من بود، وقتی پیش دیگری می روی، می گوید آن چیزی که آن دارد کاش پیش من بود. هر دوشان هم برسند به آن مطلب، می بینند نه این آن نبود. دنبال چیزی شما هستید که آن کمال مطلق است؛ یعنی همه در فطرتشان خداست. و این اثبات می کند که یک همچو کمال مطلقی تحقق دارد.
عشقِ فعلی محال است بی عاشق فعلی، بی معشوق فعلی. این از ادلۀ محکم ثبوت کمال مطلق است. پس، این قدر دنبال این ورق و آن ورق و این جبهه و آن جبهه و این
طرف و آن طرف نگردید. زحمت ندهید خودتان را، شما سیر نخواهید شد. دنبال چیزی بروید که شما را شاداب کند؛ مطمئن کند نفس شما را. هرچه زیادتر دستتان بیاید تزلزل زیادتر می شود. انسان فطرتش این طوری است. چون کمال مطلق را می خواهد، عوضی گرفته است. وقتی که اینجا را گرفت، می بینند این نیست؛ یک چیز زیادتری من می خواهم. رئیس جمهور امریکا دیگر قانع نیست به اینکه یک کشور، دو تا کشور، ده کشور، مالِ او باشد. شما قانعید که یک ادارۀ دیگری را دستتان بدهند، چون حالا نمی دانید. اما اگر هر یک از شما را به جای رئیس جمهور امریکا بگذارند، یا شوروی بگذارند، همان آشوبی که زیادتر الآن در دل آنها هست و در دل شما شعله اش کمتر است همان آشوب در قلب شما زیادتر می شود. و اگر همۀ دنیا را به شما بدهند، آشوب زیادتر خواهد شد؛ تزلزل زیاد می شود. آنکه انسان را از تزلزل بیرون می آورد ذکر خداست. با یاد خداست که تزلزلها ریخته می شوند؛ اطمینان پیدا می شود. وقتی اطمینان پیدا شد و ذکر خدا و یاد خدا شد، وقتی است که مخاطب می شود به این خطاب: یا أیَّتُها النَّفْسُ المُطْمَئِنَّةُ در روایتی است که خطاب به حضرت سیدالشهداست. آن وقت است که به شما می گویند که فادخلی فی عِبادی. نه فی عبادالله ؛ نه فی عباد دیگر. «فی عِبادی». یک عنایت خصوصی است مال خودم. این بشر مالِ خودش است. وقتی این طور شد، جنّتش هم فرق دارد با جنّتهای دیگر. شما خیال نکنید که بهشت شماها و ماها مثل بهشت رسول الله است. خیر، آن وضع دیگری است، «جنّتی» است. «الجنّه» مال همه [است] ان شاءالله ؛ لکن وقتی به آنجا رسید، «جنّتی» است دیگر. دیگر دل به جای دیگر نمی رسد. پس دنبال چه می گردید شماها که با قلمتان، با زبانتان، کوشش می کنید که مثلاً یک چیزی دستتان بیاید. شما خیال می کنید که دست می شود. مطلب دستتان که آمد، دیگر مطمئن می شوید، نه! وقتی دستتان آمد، زیادتر متزلزل می شوید، نگرانیها بیشتر می شود. برای آن درویشی که یک گوشه ای نشسته و فرض کنید یک لقمه نانی پیدا می کند، تشویش خاطر کمتر است از رئیس جمهور امریکا. او تشویش خاطرش زیادتر است؛ ناآسوده تر
است؛ متزلزلتر است؛ نگرانتر است. کاری بکنید نگرانیها رفع بشود، نه زیاد کنید نگرانیها را. هر چه بروید جلو، نگرانیها زیاد می شود.
خودخواهی منشأ همۀ گرفتاریها
کاری بکنید که این پرده هایی که بین شما و بین خدای تبارک و تعالی است اینها کنار زده بشود. پردۀ بزرگ، خودتان هستید. انسان خودش حجاب است. تو خود حجاب خودی. فکر بکنید بخواهید اطمینان قلبی پیدا کنید. بخواهید آسایش داشته باشید؛ نه تزلزل و نگرانی. انسان در همین دنیا هم این نگرانیها در جهنم انسان را نگه می دارد. این نگرانیهایی که برای انسان است یک بابی از جهنم است. کوشش کنید این نگرانیها رفع بشود. رفع شدن نگرانیها به این نیست که یک پُست اگر دارید دو تا داشته باشید. نه، اضافۀ نگرانی است. کاری بکنید که این وحشتِ نَفْسی که در انسان هست، این نگرانی و این چیزهایی که دنبال این خودخواهیهاست، اینها رفع بشود. خودتان را از بین بردارید. خودتان حجابید. اگر خودتان را از بین برداشتید، تمام نگرانیها تمام خواهد شد. همۀ این نگرانیها [که] آدم خیال می کند من که دارم کوشش می کنم و می خواهم در این پست باشم، برای خدا می خواهم این کار را بکنم. این خیالاتی است که انسان می کند. انسان چون خودش را خیلی دوست دارد، خیال می کند که هر کاری که می کند خوب است، و هر کاری که می کند برای خداست. لکن اگر خودش را عرضه کند به یک کسی که خدا را می شناسد، آن وقت به او می فهماند که نه، کار تو برای خودت بوده. همۀ کارها برای خودت است. اگر رسیدی به آن جایی که این خود را کنار بگذاری و کار بکنی، آن کار برای خود نیست. قهراً وقتی خود نباشد، دیگر نزاع هم نیست، دعوا هم نیست. انبیا باهم نزاع نداشتند. همۀ انبیا اگر جمع بشوند در یک جایی باهم هیچ اختلافی ندارند؛ برای اینکه وجهه وجهۀ واحد است و خودْ کنار رفته است؛ دیگر خودی در کار نیست: جُزنَا وَهِیَ خامِدَةٌ این روایتی است که می فرماید که ما از این صراط ـ این صراط را می گویند
که در متن جهنم است. یعنی رو نیست مثل اینکه آب از زیرش می رود. وسط است. مثل یک پلی که وسط آب غرق شده باشد. محیط هست جهنم بر صراط. و شما باید از آنجا عبور کنید. نه اینکه آن بالا هست و ما می افتیم تویش. خیر، وسط است. مؤمن وقتی که می خواهد عبور کند، عبور باید بکند، جهنم برای او هم هست، لکن جهنم صدا می کند که نور من را داری از بین می بری، زود رد شو ـ در روایات ماست که انبیا ـ که ائمه علیهم السلام فرموده اند این راجع به همۀ اولیاست ـ که «ما از صراط گذشتیم در صورتی که خاموش بود جهنم: جُزْنا وَهِیَ خامِدَةٌ برای اینکه این خمود از خود شروع می شود. وقتی جهنم در خود آدم خامد است، آن جهنم هم برایش خامد است. آن جهنمی که به ما می رسد اینی است که از خودمان درست کردیم. هیچ چیز ما نمی بینیم اضافه از آنکه خودمان کردیم: ذلِکَ بِما کَسَبَتْ أَیْدیکُمْ ما خودمان درست کردیم جهنم را. در روایت است که پیغمبر اکرم وقتی به معراج رفتند، دیدند که در بهشت یک دسته ای هستند که مشغول کار هستند: گاهی می ایستند، گاهی مشغول می شوند. سؤال کرد از جبرئیل که قصه چه است؟ گفته بود اینها اعمال مردم است؛ وقتی که اینجا می رسد مصالح است، اینها عمل می کنند. وقتی آنها از کار باز می مانند، اینها هم رها می کنند. هیچ چیز از خارج به شما نمی رسد. هرچه هست از خود شماست. کوشش کردند انبیا و خدای تبارک و تعالی همۀ انبیا را فرستاده برای اینکه شما را از این ورطه نجات بدهد. از اینکه خودتان دارید درست می کنید. از اینکه خودتان مهیا کردید برای آن عالم. همۀ انبیا آمده اند که ما را نجات بدهند از این چیزی که خودمان با دست خودمان درست کردیم. و کم موفق شدند. چه هواهای نفسانی ما غلبه کرد بر دعوتهای آنها.
مقصودم از این مزاحمت این بود که گمان نکنند اَبَرقدرتها و گمان نکنند دولتمردها و گمان نکنند هیچ کس از افراد که من قانعم به اینکه حالا بشوم فلان رئیس، آشوبی که در
قلب شماست بیشتر می شود. حالایی که این حد را دارید، اگر به آن یک قدری توجه کنید و قانع بشوید، آشوب هست، اما کم است. وقتی هرچه زیادتر شد، آشوب زیادتر می شود؛ نگرانیها زیادتر می شود. پس چرا انسان دست و پا بزند برای زیاد کردن آشوب خودش. برای اینکه ناراحتی خودش را زیاد کند، دست و پا بزند؛ مثل عنکبوت، تار دور خودش بتَنَد. تمام کارهایی که ما می کنیم، مثل همین عنکبوتها، در آن عالم ظاهر می شود که ما خودمان داریم با دست خودمان، خودمان را به بند می کشیم. چرا می خواهید این مقام را پیدا کنید که این برای شما یک چیزی است که صورتش مُشوَّه است در آنجا؟ چرا دنبال این هستید که زحمتهای خودتان را زیاد کنید؟ سلمان دارای حکومت مداین بود؛ وقتی سیل آمد، پوستی که زیرش بود برداشت و رفت بالا گفت نَجیَ المُخَفَّفون من چیزی ندارم تا آب ببرد. یک پوستی هست آن هم برداشتم. حاکم آنجا بود! اما آنهایی که زیاد کردند، روی هم گذاشتند، ـ چه اموال دنیا را روی هم گذاشتند و چه ریاستها را روی هم گذاشتند ـ آنهایی هستند که در آن عالم گرفتاریشان زیاد است. و چرا ما این قدر زیاد کنیم گرفتاریهارا؟!
قصد خدمت به اقشار مختلف مردم
ما برای این ملت عمل بکنیم. ما تمام همّمان را صرف کنیم که این کشوری که به این حال در آمده است، و همه هم با ما دشمن هستند، این را نجاتش بدهیم. همه به فکر نجات باشیم؛ نه به فکر اینکه برای خودمان باشد. برای نجات یک بشر، برای نجات یک ملت، برای نجات اسلام از شرّ این قدرتها همه کوشش کنیم، شما اگر یک خانه هم داشته باشید بخواهید تدبیر کنید این خانه را، تا زن و مرد و بچه و کُلْفَت و اینهایی که هستند همفکر نباشند، نمی توانید یک خانه را اداره کنید. یک کشور را وقتی بخواهید اداره بکنید، اگر همفکر نباشید، اگر همت همه ادارۀ این نباشد [کار پیش نمی رود ]همه در فکر مردم باشید. اینها عباد خدا هستند؛ بنده های خدا هستند. اینهایی که در مرزها دارند کشته
می شوند و اینهایی که گرفتار اوضاع جنگ هستند و اینهایی که آواره شدند و در این زمینها و در این چادرهای بدون همه چیز دارند زندگی می کنند، اینها بنده های خدا هستند. و از من افضل اند. و محتمل است که از شماها هم افضل باشند. چرا ما به فکر آنها نباشیم؟ فکر نجات اُمَّت نباشیم؟ چرا یک ذرّه از آن چیزی که در دل انبیا بود در دل ما نباشد: فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ شاید تو می خواهی خودت را هلاک کنی! غصه می خورد از بس برای این مردم. غصۀ پیغمبر برای این کفار بود، این کفار! غصه می خورد که اینها نمی فهمند دارند چه می کنند. اینها دارند برای خودشان جهنم می سازند. چرا ما یک ذرّه، یک بارقۀ کوچکی از این نفسهای مطمئنّۀ شریف در قلبمان نباشد که برای این اُمّت کار بکنیم، نه برای خودمان؟ اگر همه کوشش کنید که برای اُمّت کار بکنید، همه چیز اصلاح می شود. همۀ ما بنامان بر این باشد که در این سال جدید که ان شاءالله به خیر برایتان باشد، به فکر این باشیم که برای این اُمّت هر کاری می خواهیم بکنیم؛ این مقام را برای اُمّت خرج کنیم؛ این پست را برای امّت بگیرم. اگر این مطلب حاصل بشود ولو به یک مرتبۀ نازلش هم باشد، این سال جدید، سال صلح و سال صفا واقع می شود.
من امیدوارم که خداوند دست ما را بگیرد، و ما را به وظایف خودمان آشنا کند؛ و عیوب نفسانی ما را به ما بفهماند؛ و راه نجات از آن نفسانیات را به ما هدایت کند.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته