سخنرانی
ضرورت خود باوری و اغتنام فرصت محاصره اقتصادی برای خودکفایی
سخنرانی در جمع مدیران شرکت ملی نفت (ضرورت خودباوری برای خودکفایی)
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: صحیفه امام

پدیدآورنده : خمینی، روح الله، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، 1279 - 1368

محل نشر : تهران

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 26 ب‍ه‍م‍ن‌ ‭1359

زمان (قمری) : 9 ربیع الثانی ‭1401

مکان: تهران

شماره صفحه : 113

موضوع : ضرورت خود باوری و اغتنام فرصت محاصره اقتصادی برای خودکفایی

زبان اثر : فارسی

حضار : کفیل وزارت نفت ـ معاونان ـ مدیران شرکت ملی نفت و گاز و صنایع پتروشیمی و شرکت های وابسته

سخنرانی در جمع مدیران شرکت ملی نفت (ضرورت خودباوری برای خودکفایی)

سخنرانی

‏زمان: صبح 26 بهمن 1359 / 9 ربیع الثانی 1401 ‏

‏مکان: تهران، جماران‏

‏موضوع: ضرورت خود باوری و اغتنام فرصت محاصرۀ اقتصادی برای خودکفایی‏

‏حضار: کفیل وزارت نفت ـ معاونان ـ مدیران شرکت ملی نفت و گاز و صنایع پتروشیمی و شرکتهای‏‎ ‎‏وابسته‏

‏بسم الله الرحمن الرحیم‏

تلاش اجانب در بی هویت نمودن ملت ایران 

‏     ‏‏ما آن صدمه ای که از قدرتهای بزرگ خوردیم، باید بگوییم که بالاترین صدمه‏‎ ‎‏صدمۀ شخصیت بوده. آنها کوشش کردند که شخصیت ما را از ما بگیرند، و به جای‏‎ ‎‏شخصیت ایرانی ـ اسلامی، یک شخصیت وابستۀ اروپایی، شرقی، غربی به جایش‏‎ ‎‏بگذارند؛ یعنی تربیت فاسدی که در رژیم سابق بود و بتدریج داشت قوت می گرفت، این‏‎ ‎‏بود که از همان کودکستان شروع کنند به این برنامه اطفال ما را از همان جا زمینۀ تبدیلشان‏‎ ‎‏به یک موجود وابسته فراهم کنند، تا برود به مرتبۀ بالا مثل دبیرستان؛ و بعد هم بالاتر از او.‏‎ ‎‏در طول این مدتها که ایران مبتلا به این بوده است این بیماری در او پیدا شده است که ما‏‎ ‎‏نمی توانیم کار بکنیم. ما همه چیز را باید از خارج بیاوریم، و یا استمداد کنیم از آنها. اگر‏‎ ‎‏یک آپاندیس را می خواهیم عمل کنیم، طبیب از خارج بیاوریم، یا این را بفرستیم به‏‎ ‎‏خارج. شما دیدید که در زمان محمدرضا برای یک مرض خیلی جزئی ـ حالا آپاندیس‏‎ ‎‏بود یا شبیه به او ـ از خارج طبیب آوردند. و می دانید که یک کسی که ادعای این را داشت‏‎ ‎‏که من رهبر این ملت هستم و من می خواهم این کشور را به «تمدن بزرگ» برسانم و آن‏‎ ‎‏همه تبلیغات برای این مسئله کردند تا او را یک شخصیت بزرگی نشان بدهند، از یک‏‎ ‎‏همچو شخصیت به قول خودشان «بزرگ» یک همچو عملی، چه غائله ای و چه فاجعه ای‏‎ ‎‏برای مملکت ایجاد می کند در نظر خارج و در نظر داخل. در خارج ایجاد می کند این‏

‏مطلب را که اینها چنانچه طبیب متخصصی راجع به یک همچو امری هم داشتند. خوب،‏‎ ‎‏دیگر لازم نبود از خارج بیاید. در داخل هم، بی اعتبار کردن اطبا و دکترهای ما بود. انسان‏‎ ‎‏این طور می فهمد که این یک مسئله اتفاقی نبود که این آدم از باب اینکه به این وابسته اش‏‎ ‎‏علاقه داشت می خواست که از خارج بیاورد. این یک مسئله برنامه ریزی شده ای بود که‏‎ ‎‏شخصیت را بگیرند از این کشور. اگر می خواستید شما یک زمینی را، یک خیابانی را‏‎ ‎‏اسفالت کنید، یک جاده ای را اسفالت کنید، دستشان را دراز می کردند پیش خارج که از‏‎ ‎‏خارج بیایند، متخصصین بیایند این کار را بکنند. این نه از باب اینکه اینجا نبود. از باب‏‎ ‎‏اینکه می خواستند اینجا را اصلش نادیده بگیرند. اصلش مملکت خودشان را بگویند ما‏‎ ‎‏هیچ کاره ایم و اصلاً ما چیزی نیستیم. باید ما همه چیزمان از خارج باشد، حتی آسفالت‏‎ ‎‏مثلاً یک جاده ای. آن خرجهای فوق العاده را می کردند، و آن خرجش خیلی مهم‏‎ ‎‏نیست، آن القای این مطلب در ذهن عامه مردم که ما در یک همچو امور کوچک هم‏‎ ‎‏احتیاج به متخصص خارجی داریم، این مهم بود. و این روی برنامه بود. آنها می خواستند‏‎ ‎‏که اصلش همۀ مغزهایی که در ایران هست وابسته باشد؛ یعنی خود اطبا هم شخصیت‏‎ ‎‏خودشان را گم کنند، و به جای اینکه خودشان شخصیت داشته باشند، احاله کنند یک‏‎ ‎‏چیزهایی را به خارج، خوف اینکه ما نمی توانیم.‏

محاصرۀ اقتصادی؛ فرصتی برای خودکفایی

‏     ‏‏شما دیدید در این جنگ تحمیلی که پیش آمد و محاصرۀ اقتصادی ما شدیم، خود‏‎ ‎‏ایرانیها خود ارتشیها این قطعات را درست کردند. اگر قبل از این بود، یکی از آن قطعات‏‎ ‎‏را نمی توانستند درست کنند؛ از باب اینکه شخصیتشان را گم کرده بودند، می گفتند باید‏‎ ‎‏متخصص بیاید.‏

‏     من اعتقادم است که اگر ما در محاصرۀ اقتصادی یک ده سال، پانزده سال واقع بشویم‏‎ ‎‏شخصیت خودمان را پیدا می کنیم؛ یعنی همۀ مغزهایی که راکد بودند در آن وقت و‏‎ ‎‏نمی توانستند فعالیت بکنند به فعالیت می افتند. این طبیعی است که اگر یک نفر آدم یک‏

‏جایی نشسته و همه چیز او را می آورند تقدیمش می کنند این فکرش به کار نمی افتد،‏‎ ‎‏حتی کاسب هم نمی تواند بشود! اگر یک آدمی بود که اول صبح چایش را و نانش را‏‎ ‎‏بیاورند، ظهر هم همین طور. شب هم همین طور، هر احتیاجی هم داشت، هر چیزی بود،‏‎ ‎‏برآورده کردند، این نمی تواند دیگر هیچ کاری بکند، یک مرد فلجی می شود. اینها‏‎ ‎‏می خواستند که ‏‏[‏‏در‏‏]‏‏ این مملکت یک موجودات فلج بار بیاورند. تبلیغات دامنه دار و‏‎ ‎‏اعمال بسیار کوبنده بود که به ما حالی کنند که شماها نمی توانید! شماها نمی آید ازتان هیچ‏‎ ‎‏کاری. از آن طرف هم از آنجا هر چیزی بیاورند و متخصصین از خارج وارد کنند، و هر‏‎ ‎‏چیزی که احتیاج دارند راجع به هر امری از خارج بیاورند. وقتی که یک ملتی دید که‏‎ ‎‏خارج همه چیزش را دارد اداره می کند و دیگر احتیاجی ندارد، این به فکر نمی افتد که‏‎ ‎‏خودش احتیاجش را رفع کند.‏

‏     آن روزی که این ملت فهمید که اگر ما جدیت نکنیم برای کشاورزیمان، جدیت‏‎ ‎‏نکنیم، برای صنعت نفتمان، جدیت نکنیم برای کارخانه های خودمان، از بین خواهیم‏‎ ‎‏رفت و کسی نیست که به ما بدهد، وقتی این احساس پیدا شد در یک ملتی که من خودم‏‎ ‎‏باید هر چیز می خواهم تهیه کنم، دیگران به من نمی دهند، این احساس اگر پیدا شد،‏‎ ‎‏مغزها به راه می افتد و متخصص پیدا می شود در هر رشته ای و بازوهایی که هر عملی را‏‎ ‎‏می توانند انجام بدهند به کار می افتند: کشاورزی را خودشان درست می کنند؛ کارخانه ها‏‎ ‎‏را خودشان راه می اندازند.‏

‏     چنانچه می بینید که کارخانه ها را راه انداخته اند ـ خودشان. در تلویزیون هم گاهی‏‎ ‎‏دیده می شود که خود راه انداخته اند، و یا ابتکاراتی کرده اند اینها. این ابتکارات از برکات‏‎ ‎‏این محاصرۀ اقتصادی بود. اگر ما هر چیزی می خواستیم می فرستادند، جوانهای ما دیگر‏‎ ‎‏نمی رفتند دنبال اینکه خودمان بکنیم. هست دیگر! می خواهیم چه کنیم. این محاصرۀ‏‎ ‎‏اقتصادی را که خیلی از آن می ترسند، من یک هدیه ای می دانم برای کشور خودمان،‏

‏برای اینکه محاصرۀ اقتصادی معنایش این است که «ما یَحْتاج»‏‎[1]‎‏ ما را به ما نمی دهند.‏‎ ‎‏وقتی که ما یحتاج را به ما ندادند، خودمان می رویم دنبالش. ممکن است یک ده سالی‏‎ ‎‏زحمت بکشیم، ده سالی گرفتاری داشته باشیم، اما نتیجه آخرش این است که بعد از ده‏‎ ‎‏سال خودمان هستیم؛ دیگر احتیاج به اینکه دست دراز کنیم طرف این مؤسسه یا آن‏‎ ‎‏مؤسسه یا آن کشور و این کشور نیستیم. اشکال مطلب همین است که در رژیم سابق‏‎ ‎‏جوری عمل کرده بودند و جوری ما را و جوانهای ما را تربیت کرده بودند که خودشان را‏‎ ‎‏تهی می دیدند از همه چیز، و می گفتند مصرف کنیم ما. و این را یک چیزی می دانستند! و‏‎ ‎‏حتی تعبیر بعضی ها این بود که خوب، چه عیب دارد، دیگران نوکرما هستند برای ما‏‎ ‎‏می آورند، ما هم مصرف می کنیم! غافل از اینکه خیر، ارباب شما هستند! و همه چیزهای‏‎ ‎‏شما را می برند به این صورت که می خواهیم به شما چیز بدهیم.‏

خودباوری و اتکا به خویشتن 

‏     ‏‏مهم این است که ما بفهمیم که دیگران به ما چیزی نمی دهند، ما خودمان باید تهیه‏‎ ‎‏کنیم. اگر این کشاورزها این معنا را حالیشان بشود، باورشان بشود که خارج به ما چیزی‏‎ ‎‏نمی دهند، خود کشاورزها کار را انجام می دهند؛ خود ملت انجام می دهند. از قراری که‏‎ ‎‏شنیدم در چین یک وقتی در پشت بامهایشان هم گندم می کاشتند. علاوه بر زمینهایشان،‏‎ ‎‏توی حیاطهاشان، در پشت بام هم گندم می کاشتند. یک مملکت اگر بخواهد خودش به‏‎ ‎‏پای خودش بایستد، مستقل بشود در همۀ ابعاد، چاره ندارد جز این تفکر که «ما باید از‏‎ ‎‏خارج چیز وارد کنیم» از کله اش بیرون کند.مغزش توجه به این بکند که ما از خارج نباید‏‎ ‎‏وارد بکنیم. اگر یک چیزی نداریم، از خارج برایمان نمی آورند آن ‏‏[‏‏را‏‏]‏‏ فلان کار را‏‎ ‎‏انجام نمی دهیم، تا خودمان درست کنیم. اگر یک وقت دیدیم که ما چنانچه یک‏‎ ‎‏کارخانه ای را نمی توانیم راه بیندازیم، اتکال به این نکنیم که برویم از خارج بیاوریم.‏‎ ‎‏خودمان دنبالش برویم تا کار انجام بگیرد، و انجام می گیرد. مغزهای اروپا با مغزهای‏‎ ‎


‏ایران فرقی ندارند، جز این معنا که آنها آن طوری تربیت شدند و خودشان را آن جوری‏‎ ‎‏درست کردند؛ و ماها را این طوری تربیت کردند. ما را یک موجودات مهملی بار‏‎ ‎‏آوردند. خوب، تا کی ما باید این تحمل را بکنیم که ما یک موجودات مُهْمَلی هستیم، و‏‎ ‎‏باید از اربابها پیش ما برسد؟ حتی نانمان را آنها بدهند و گوشتمان را آنها بدهند؛‏‎ ‎‏اداراتمان را آنها درست کنند؛ ارتشمان را آنها. این باید یک آخری داشته باشد.‏‎ ‎‏نمی شود که همیشه انسان انگل باشد به غیر.‏

‏     و عمده این است که ما باور کنیم که خودمان می توانیم. اول هر چیزی، این باور است‏‎ ‎‏که می توانیم این کار را انجام بدهیم. وقتی این باور آمد، اراده می کنیم. وقتی این اراده در‏‎ ‎‏یک ملتی پیدا شد، همه به کار می ایستند، دنبال کار می روند. در هر صورت، این باور را‏‎ ‎‏باید از گوش ‏‏[‏‏و‏‏]‏‏ مغز خودمان بیرون کنیم. و کسانی که گوینده هستند، کسانی که نویسنده‏‎ ‎‏هستند، کسانی که فرض کنید در ادارات هستند و اطلاعات دارند، این مطلب را به مردم‏‎ ‎‏بباورانند. همان طوری که آنها با تبلیغات خودشان در طول چند صد سال تقریباً این‏‎ ‎‏مطلب را در شرق بوجود آوردند که ما تا طرف غرب، تا طرف شمال نرویم، طرف شرق‏‎ ‎‏نرویم، کار نمی توانیم انجام بدهیم. این یک باوری بوده است که نویسنده ها ‏‏[‏‏و‏‏]‏‎ ‎‏گویندگان آن وقت همۀ آنها در تعقیب این بودند. یک عده ای با اینکه حسن نیت‏‎ ‎‏داشتند، عقیده شان این بود که باید این طور بشود. حالا هم خیلی ها عقیده شان این است‏‎ ‎‏که ما باید یک پیوندی داشته باشیم، با اینکه حسن نیت دارند. یک عده هم وابسته بودند،‏‎ ‎‏اجیر آنها بودند، برای اینکه این مسئله را دامن به آن بزنند. حالا که یک مملکتی شده‏‎ ‎‏است که آن چیزی را که در نظر ‏‏[‏‏کسی‏‏]‏‏ امکان نداشت و هیچ کس احتمالش را نمی داد که‏‎ ‎‏امریکا را که دارای همه چیز هست، دارای قدرت اول دنیاست تقریباً، یک ملت کوچکی‏‎ ‎‏که آن همه تبلیغات کردند و آن همه وابستگی بایستد و امریکا را بیرونش کند ـ این‏‎ ‎‏مسئله ای بود که به نظر خیلیها امکانش نبود. من بر نخوردم به شخصی که بگوید که نه‏‎ ‎‏می شود، یا ساکت بود، یا می گفت نمی شود.‏

‏     خوب، دیدید که وقتی ملت خواست، شد. یک ملت وقتی یک چیزی را بخواهد،‏

‏این خواهد شد ـ و اینها الآن در صدد این هستند که آن مسئله را باز پیش بیاورند: مسئلۀ‏‎ ‎‏اینکه ما خودمان نمی توانیم؛ ما خودمان متخصص نیستیم؛ ما خودمان تحصیلاتمان‏‎ ‎‏ناقص است. این مسئله را پیش بیاورند. آن ممالکی که توانستند مثل ژاپن، ژاپن ـ خوب ـ‏‎ ‎‏اول چیزی نبود. کوشش کردند. تا اینکه حالا با امریکا مقابله می کند. بسیاری از‏‎ ‎‏[‏‏مصنوعات‏‏]‏‏ او در امریکا فروش می رود. خوب، یک امری نشدی را شد کردند. یا‏‎ ‎‏هندوستان که الآن پیش رفته است، برای این است که این فکر را در خودش پیش آورده‏‎ ‎‏است که ما نباید وابسته باشیم... . ‏

‎ ‎

  • - آنچه که مورد نیاز است.