وقتی خدمت حضرت امام رسیدم عرض کردم ما هرچه اشکال داریم از خود ایشان است نه فکر نظامی دارد نه مشاورین درستی دارند در نتیجه ما اصلا نسبت به ایشان اشکال داریم.حضرت امام وقتی دیدند که من چنین با صراحت موضوع بنی صدر را عرض کردم فرمودند: خیلی خوب شما می خواهید بروید من خودم تذکر می دهم
جمعی رفته بودند خدمت حضرت امام که صیاد شیرازی زحمت کش است درجه اش را گرفته اند و از کار برکنارش کرده اند و ما خواهش می کنیم دستور دهید که دوباره روی کار بیاید. حضرت امام با آنها هیچ بحثی نفرموده بودند. فقط با دست اشاره کردند که ایشان تمرد کرده است و می بایست با ایشان مطابق مقررات رفتار شود
خاطرم هست در اولین ملاقاتی که خدمت حضرت امام رسیدم سه تا سؤال از من کردند که در ذهنم حک شده و از یادم نمی رود. حضرت امام اول از همه پرسیدند که آن مسأله ای که شاه می گفت، انرژی خورشیدی، چیست؟
افسرانی را می شناختم که نماز شب آنها ترک نمی شد. شهید شهرام فر از جمله همین افسران بود. حتی دوره اش را در اسرائیل دیده بود. عامل مهمتر از بقیه، شخص امام بود. اما هیچ وقت دستور نداد که مسلح برخورد کنید. خیلی ها پیش امام رفتند و از ایشان خواستند که مسلح شوند و سربازان و ارتش را بزنند اما امام اجازه نمی داد
به هر یک از مراجعى که مراجعه کردم پاسخهایى را به تفصیل دریافت نمودم،بعضى جواب دادند که باید احتیاط شود و نماز را هم در جاى اول که مقام قرارداشت و هم در جاى دوم که شایع شده است اقامه کرد
بعد از آنکه پیام امام را دریافت کردم به اولین کسی که بی سیم زدم احمد کاظمی بود به محض اینکه احمد کاظمی پیام امام را از من شنید گفت چشم چشم. از آن طرف دشمن چندین شبانه روز به صورت مستمر به جزایر حمله می کرد و آتش می ریخت ولی احمد کاظمی مقاومت می کرد پس از دو هفته ...
برای مرحله سوم عملیات الی بیت المقدس هیچ کدام از فرماندهان نمی دانستند چه تصمیمی بگیرند با آن شرائطی که به وجود آمده بود تردید داشتند که وارد خرمشهر بشوند یا نشوند؟...
هیچ یک از بزرگان همراه با امام از شهدای بزرگ جنبش انقلاب، هیچ کدام شان مشکلی نداشتند که یکی مثل من شاید از سر جوانی ریشش را تیغ زده یا دکمه بالای پیراهنش باز است، مشکلی نداشتند . برای آنها اعتقاد مهم بود و باور باطنی برای جنبش انقلاب و دینداری
رسانه های کشور پس از انقلاب اسلامی روند چندگانه ای را پشت سر گذاشته اند. اولا طبیعت انقلاب و تحول در عرصه سیاسی-اجتماعی از یک سو و نوتجربگی در اداره و همراهی با رسانه به عنوان رکن اصلی دموکراسی، فراز و نشیب زیادی در این عرصه بر جامعه تحمیل کرد
آیت الله مطهری در بازگشت از سفر فرانسه و دیدار با امام در پاسخ به دوستانش که از او پرسیدند چه دیدی؟ گفت: چهار «آمن» در امام دیدم: آمن به هدف، آمن بسبیله، آمن بقوله و آمن بربه
از روز اول دیدار مردم با حضرت امام شروع شد. صبحها تا نماز ظهر ملاقات با آقایان بود، بعدازظهرها، بعد از نماز و نهار حضرت امام یک استراحت کوتاه می کردند و از ساعت 3 به بعد خانم ها برای دیدن امام می آمدند. برخی خانم ها که جوان بودند در دیدار با امام در مدرسه علوی در شور و عشقی که به امام داشتند بی هوش می شدند
ایشان عنایت داشتند که آن دسته از آثار شریعتی که در جامعه مشکل آفرین نمی شود، منتشر بشود و نظام جمهوری اسلامی نباید خودش را طرفدار یک طیف و یک جریان فکری قرار بدهد و فاجعه است که اگر یک جریان و یک سلیقه فکری خیال بکند که انقلاب مال اوست
عبور از میان کوچهای تنگ با دیوارهای بلند و قدیمی، حکایت از لحظههای سختی میکرد که انتظارمان را میکشید. دیدن این صحنۀ دهشت انگیز، با توجّه به آن جرم بزرگ، یعنی ابراز علاقه نسبت به امام، به جز مرگ چیز دیگری را در ذهنمان تداعی نمیکرد
این اواخر، که ما مقتضى دیدیم بیشتر از آن مدت در عراق فعالیت بکنیم. کم کم دولت عراق به طور تدریج در صدد جلوگیرى شد. ابتدا چند نفرى در [اطراف] منزل ما به عنوان حفاظت. و شایعه هم درست مى کردند که اشخاصى آمده اند براى ترور شما. بلکه یک دفعه گفتند پنجاه نفر آمده اند! که من گفتم این متنش دلیل بر دروغ بودن است
حضرت امام(س) دوست داشتند که برنامه ها آنقدر جذاب باشد که بیننده پای تلویزیون بنشیند...
یکی از بچه ها علی بیات که اهل مشهد بود و عراقیها او را سوزاندند - آنقدر ناراحت شد که تیغی برداشت و به طرف عراقیها حمله کرد. آنها پا به فرار گذاشتند. بچه ها به زور تیغ را از او گرفتند و آرامش کردند. آنگاه عراقیها با عده بیشتری برگشتند و او را فلک کردند
آقاى معلم آمد تو اتاق، پایین تخت امام ایستاد. نه او حرفى زد ـغیر از سلام نه امام، فقط به هم نگاه مىکردند، فقط و فقط نگاه. آقاى معلم نگاه مىکرد و دعا مىخواند، امام هم فقط نگاه مىکردند. حرف این دو بیشتر با چشم بود، به جاى اینکه با زبان باشد، با چشم خیلى مطالب را به هم گفتند
امام وقتى وارد میدان بحث و انتقاد مىشد دیگر نگاه نمىکرد که صاحب حرف، میرزاى شیرازى یا شیخ انصارى یا آخوند خراسانى است، خلاصه رد و ایراد عجیبى داشت. من یادم هست این نکته را در مسجد اعظم یکى از فضلا گفت: «که آقا شما خیلى جرأت مىکنید، آخه! شیخ انصارى است». امام مىفرمود: «آقاجان ما طلبهایم...