انسان امروزین در پی گم شده ای می گردد تا از دریافتهای باطنی آگاه شده و مدد جوید و چون عرفان، از توجه به وجدانیات حاصل می شود، زین سبب، بشر، تشنۀ عرفان است و عرفان راهی است که بشر باید آن را بپیماید. چرا که تنها این سرچشمۀ گواراست که دلهای مرده را حیاتی دوباره می بخشد و ارواح افسرده را به پرواز در می آورد. حضرت امام خمینی(س) بر پایۀ رابطۀ تنگاتنگ عرفان و دین، زبان عرفان را به زبان ادعیه و قرآن نزدیک می داند.
حیرت را واردی غیبی می دانند که در اثر تفکّر در دل عارف نزول می کند. به اعتقاد امام اما، حیرت ثمره تجلّیات بعضی از اسماء بر دل سالک است. در واقع قلوب اولیاء در قبول تجلّیات اسماء با هم تفاوت دارند. بعضی از قلوب عشقی و شوقی هستند و حق تعالی در آنها به اسماء جمال تجلّی می کند. این تجلّی، هیبت مشوب به شوق و هیبت خوف از تجلّیِ عظمت را در دل سالک پدید می آورد...
عشق، هرگاه به عنوان صفت خداوند مطرح گردد، صفت ذاتی اوست و از آن جا که این صفت ذاتی، عین غیب الغیوب است، پس حقیقت عشق ناشناختنی است. در این ساحت است که عشق هم سبب ایجاد و هم عامل بقاست. درواقع اگر عشق نبود، هیچ موجودی پا به عرصۀ هستی نمی نهاد.
به نظر می رسد مترادف قرار دادن تصوف با عرفان عملی بیشتر محصول قرون اخیر بوده است و مبتنی بر واقعیات تاریخی نیست. البته شروع تصوف با زهد بوده و مسلماً در ابتدا به صورت طریقه ای عملی بوده است. اما در قرون سوم و چهارم در تصوف سخن از فنا اتحاد و کشف و شهود به میان می آید و بعدها عده ای آن را به صورت علمی نظری درمی آورند.
می توان گفت مهم ترین و اساسی ترین تفاوت میان سیر و سلوک اهل بیتی و مشروع و یا هر اسم دیگری که بر آن خوانده می شود، با سیر و سلوک های آغشته به بدعت و آلوده به انانیت و چیزهای دیگر، در این است که این چنین نیست که به شما بگوید، یک ذکر را هرچند بار که می خواهید تکرار نمایید، مگر ذکر صلوات و استغفار که بری از إنیت و انانیت هستند. بلکه این سیر و سلوک مبنی بر انهدام همان إنیت و انانیت است؛ چراکه اگر پیش از پرداختن به این موضوع، به اذکار مختلفی چون نور و رحمن و غیره بپردازیم، درواقع همان إنیت و انانیت ماست که این اذکار را مکرراً تکرار نموده و قوت می یابد
اگر آثار منثور عرفانی امام یکسره تحت تأثیر عرفان ابن عربی است، دیوان اشعار امام رنگ و بویی دیگر دارد و یادآور تعالیم عرفانی مکتب خراسان است. گویی که امام در اواخر دوران حیات خویش به این مکتب روی آورده است.اما عرفان نزد امام چه معنایی داشته است ؟در این نوشتار می کوشیم که عرفان را معنا کنیم و مراد خویش را از این واژه معین نماییم. پس ازارائه تعریفی از عرفان، آن را به دلایلی به چهار معنا افزایش می دهیم و در بسط و شرح هر یک از معانی می کوشیم. در این قسمت به بسط دو معنا از عرفان همت خواهیم گمارد بعد از ارائه و بررسی این معانی، در قسمت های بعد به بررسی رابطة میان عرفان اسلامی و تصوف خواهیم پرداخت و نشان خواهیم داد که تصوف، نه عین عرفان اسلامی، بلکه یکی از شعب و تقسیمات آن است. این بحث در بررسی رای امام خمینی (ره) پیرامون عرفان و تصوف، بسیار سودمند و راهگشا خواهد بود.
شاید بتوان دو خصوصیت عمده و برجسته برای این نحله های شبه عرفانی ذکر کرد. اول این که معمولاً شریعت و احکام دینی در این نحله ها جایگاهی ندارد و اعتنا به آن ها را لازم نمی دانند و عرفان، در مقابل آن ها قرار می گیرد و دیگر این که، «معرفت» در این نحله ها جایگاهی ندارد و تنها در پی ارائه ی تکنیک ها و راه کارهایی اند که فرد بتواند به وسیله آن ها، به آرامش دست پیدا کند.
البته این روایت منسوب به امام صادق علیه السلام می باشد و ممکن است از یکی از بزرگان در عرفان بوده باشد؛ چنان که امام خمینی(ره) نیز در نامه ی خود به سرکار خانم طباطبایی در جواب درخواست ایشان راجع به معرفی کتب عرفانی و فلسفی، تنها دو کتاب را معرفی می نمایند که یکی شرح منازل السائرینِ خواجه عبدالله انصاری و دیگری مصباح الشریعه منسوب به امام صادق علیه السلام است که به احتمال قوی تر، به نقل یکی از عرفای بزرگ می باشد. هر دو کتابی که حضرت امام خمینی به سرکار خانم طباطبایی معرفی نموده اند، شبیه زبان روایت نبوده، لکن در معنا این چنین است و حتی بیشتر همچون مطالبی است که در ادعیه یافت می شود.
در چهار بعد سلوک عملی، مباحث عرفان نظری، رویکرد اجتماعی و ادبیات عرفانی تأثر امام از حکمای تهران به ویژه مرحوم شاه آبادی آشکار است.
در مسئله سلوک عملی و تبیین روش سیر الی الله، امام تابع مرحوم شاه آبادی است و در تبیین خود به عشق به عنوان اساسی ترین ویژگی فطرت توجه می کند و با توجه به تعلق این عشق به خود و دنیا و در نتیجه پدید آمدن رذایل اخلاقی و معاصی بر تغییر جهت این عشق از خود و دنیا به حق با تکیه بر ریاضت در دو عرصه اخلاق و عبودیت تأکید می کند.
به اعتقاد امام خمینی(س) در میان اعمال انسان، هر چه خوبی و نیکی است به خداوند باز می گردد و هر چه بدی و زشتی است به اعمال صاحبان آن منتسب می شود
دراویش قونیه در رقص سماع خود می چرخند، در حالی که یک دست را بالا و دست دیگر را پایین می گیرند؛ بدین معنا که با یک دست از بالا می گیرند و با دست دیگر به پایین می رسانند، غافل از آن که اگر در این وسط چیزی از من آن ها باشد، حجاب و مانع رساندن پیام خواهد گشت و درواقع چیزی از پیام باقی نخواهد ماند. لکن اگر من نباشد، آن گاه این جریان تحقق خواهد یافت.
امام بیشتر از جهله متصوفه، بر ظاهرگرایانِ صرف خرده می گیرد و در سرتاسر آثارش می توان شواهدی از انتقادات گزنده بر ظاهرگرایان یافت. او کسانی را که مردم را به صورت محض دعوت می کنند و از آداب باطنی باز می دارند و می گویند شریعت جز صورت و قشر، معنی و حقیقتی ندارد، شیاطین طریق و خار راه می داند که سالک باید از شر آنها به خدا پناه برد؛ زیرا نور فطرت را در انسان می کُشند و حجاب های تقلید و جهالت و عادت و اوهام را به روی آن میکِشند و بندگان خدا را از وصول باز داشته، قلوب صافی بندگان را به دنیا و جهات مادّی و جسمانی و عوارض آن متوجه و از روحانیّات و سعادات عقلیه منصرف و عوالم غیب و بهشت آخرت را در مأکولات و مشروبات و منکوحات و دیگر مشتهیات حیوانی منحصر می کنند و می پندارند که هدف از انزال کتب و رسالت انبیا، اداره بطن و فرج است.
آیا انسان فقط همین جسم است و غیر از این ساحت، ساحات وجودی دیگری ندارد؟ این سؤال البته معرکه ی آراء گوناگون بوده است و متفکران و اندیشمندان، نظرات متفاوتی را درباره آن بیان کرده اند. عده ای به تک ساحتی بودن انسان معتقدند و حتّی ذهن را بخشی از بدن و به تعبیری همان مغز می دانند. عده ای دیگر، با اعتقاد به چند ساحتی بودن انسان، از مراتبی چون ذهن (mind) که همان آگاهی است، نفس (soul) که فاعل آگاهی است و روح(spirit) که ساحت عدم تفرّد آدمی است، نام می برند