فوراً فهمیدم که خانوادهام برخلاف آن همه جار و جنجال در مورد فهرست کارهای سال نو، دارند گند میزنند به همهی تصمیمهایشان.
مامان گفته بود که میخواهد از فردا دوباره برود باشگاه، اما کل بعد از ظهر جلوی تلویزیون نشسته بود.
و بابا گفته بود که میخواهد یک رژیم سفت و سخت بگیرد. اما بعد از شام مچش را توی گاراژ در حالی گرفتم که دور دهانش کیک شکلاتی چسبیده بود.
حتی برادر کوچکم مانی هم نتوانست سر قول و قرارش بماند.
امروز صبح مانی به همه گفت که دیگر پسر بزرگی شده و میخواهد پستانکش را بیندازد دور و
پلیس نظامی (MP) ارتش آمریکا- انگلستان- سال 1942
مجلات دوست کودکانمجله کودک 485صفحه 34