نمیزد. اصلا مثل این که زبانش بند رفته بود (حتما از خجالت). بابا گفت یه کم همان جا بشینیم تا ببینیم خدا چه میخواد.
درناک: «سلام، اسمت چیه؟
برای چی اومدی این-جا؟»
فاطمه: «منوچهرخانام رو
آورده بودم تا معالجه بشه
ولی اون خانم منشیه که
نمیذاره. همش میگه که
دکتر مورچهها رو نمیبینه.»
درناک: «مورچه؟ مورچه؟»
درناک اینقدر خندید که منو هم به خنده
انداخت. ولی خب این که اصلا خندهدار
نیس. مگه مورچه چه گناهی کرده که این
قدر کوچولوئه. حیوونی حتما الان کلی درد
داره. پس چرا دکترها نمیتونن به اون
کمک کنن. دیوار اینجا پر از قابهای
پر از مدرکه. دست دکترها درد نکنه که
اینقدر زحمت کشیدن و درس خواندن و تخصص دارن ولی آخه پس چرا نمیتونن منوچهرخان منو خوب کنن.
درناک به من گفت که قراره چند تا
از دوستاش برای دیدن بعضی
از جانواران به اونجا بیان و از من
خواست تا من هم مورچهام را به
اونها نشان بدم. ولی مگه این
درناک کی بود که میتونست
دوستاش رو به اونجا
دعوت کنه؟ شما هم...
میتونید حدس بزنید؟ آره، درسته، دختر خود دکتر بود.
فاطمه: «درناک ببین، خیلی زحمت کشیدم تا منوچهرخان رو
تا اینجا آوردم. یه کاری بکن. طفلکی درد دارهها.»
درناک: «آخه چه کار میشه کرد؟ تو به من بگو
چه کار کنم؟ نه این که فکر کنی فقط مامانم بلد
نیست اونو خوب کنهها، فکر نکنم هیچ جا تو ایران
بتونن اونو خوب کنن. شاید اگر بفرستیمش آلمان
اونجا خوبش کنن. البته بازم بعیده.»
فاطمه: «بابام خیلی خوبهها، اما فکر نکنم بتونم راضیش کنم تا آلمان بریم. حالا تو بیا برو به دکتر بگو. شاید یه چیزی شد.
طول بال: 8 متر و 64 سانتیمتر
اسلحه: دو اسلحه 20 میلیمتری کانن و دو مسلسل 9/7 میلیمتری
مجلات دوست کودکانمجله کودک 429صفحه 39